Thursday, January 31, 2002

امروزرفتم خانه کاریکاتور و بعد از یک ماه یک خطی رو کاغذ کشیدم ... دستم حسابی خشک شده ... البت باید اعتراف کنم کو تو امتحانا اگر چه رو کاغذ خط نکشیدم ... ولی رو میزم کشیرم :">
----
این هوای تهران هم وقتی بخواد لج کنه ... هیچ خدایی رو بنده نیست... هرچی هم توده هوای سرد از شرق و غرب بیاد فایده نداره ...
همون چند تا ابر سیاهی هم که دیروز تو آسمون بودن و امید می رفت ببارن ...الان دیگه رفتن و فقط دود مونده و ذرات معلق ....
دیروز دم غروبی آسمون خیلی قشنگ بود ... من با حسرت از پنجره اتاقم آخرین نگاه هام رو به ترکیب رنگ مست کننده غروب انداختم ... چون تا یکی دو هفته دیگه اتاق منم می پیونده به خیل عظیم خونه هایی که هیچ دیدی به سوی غروب ندارن ...و یک آپارتمان گنده جلوم سبز می شه ... البته این اتفاق برای اتاق من بیچاره فقط می افته ... باز جای شکرش باقیه ... که از اتاقای دیگه می شه دید ... تا همین جاشم زیادیم بوده ... فکرشو بکنین که تو تهران طبقه اول زنگی کنی و یک فضای باز و بی صاحاب با دید به غروب خورشید داشته باشی ... نمی تونم توصیف کنم
.... وقتی خورشید قرمز می شه ، اما نه به رنگ خونی که با ریختنش مرگ رو به دنبال داره ... نه ... به رنگ خونی که معنی عشق داره و تو قلب می تپه و زندگی رو به همه اعضای بدن می فرسته
... وقتی پرواز دست جمعی پرنده ها رو می بینم که از سر شاخه درختا پر می کشن ...
دارم توصیف می کنم براتون ...ولی این اون چیزی است که من با چشم سرم می بینم ... ... آنچه با چشم دل دیده می شه خیلی شخصیه و اونه که غیر قابل توصیفه.
پس بی خیالش می شم چون توصیفی که سرچشمش چشم سر باشه از اول تاریخ زیاد تکرار شده ... و اون یکی هم به این راحتی ها نیست و نمی شه با ردیف کردنه چند تا لغت قشنگ سر و تهش رو هم اورد ...

No comments: