Friday, April 30, 2004

احساس می کنم مشکل اصلی تو راهی که یک جورایی انتخاب کردم ... کم خوندنه و کم شنیدن ... کم خلوت کردن ... یادآوری مداوم نداشتن ... که باعث فراموش کردن می شه ... باعث گم شدن ...
و وای به روزی که پیدا نشم !!

Wednesday, April 28, 2004

آخر یک سری به حضرت حافظ زدم :
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود / گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی / آنچه در مذهب ارباب طریقت نبود
خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق / تیره آن دل که درو شمع محبت نبود
دولت از مرغ همایون طلب و سایه او / زانکه با زاغ و زغن شهپردولت نبود
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن / شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکی است / نبود خیردر آن خانه که عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه / هرکه را نیست ادب لایق صحبت نبود
دلم هوس یک شعر ناب و یک حرف حساب کرده ... یک چی که وصف حالم باشه ... می خواستم فال حافظ بگیرم ... بی خیالش شدم .. چون خودم بهتر از هر کس دیگه ای حال خودم رو می دونم ...
می دونم که اشکال کارم از کجاست ... تو سفری که داشتم ... لحظات نابی (هر چند کم) داشتم که دوست دارم همه زندگیم رو در بر بگیرن ...
می دونید هنر این نیست که گه گاه تو سفر ... تو دشت و دمن لحظاتت رو پر کنی از یاد یک معشوق .... عشق وقتیه که همیشه همیشه ... سر کار.. تو خیابون ... هنگام تنهایی و در جمع به یادش باشی ...
دونستن اشکال کار ... خودش یک قدم به جلو هست ... اما تا حل شدن کامل، راه زیاده ... و تو این مسیر سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت ;)

Monday, April 26, 2004

روزهای زندگی چقدر متفاوتند ...
در روز ناراحتی به زیبایی ها بدبینی ... و در روز خوشی امیدوار به نیامدن غم . . .
و این روز های متفاوتند که زندگی را می سازند ... و گریزناپذیرند ...
هنر آرام گذشتن از کنار آنان است ... نه مست زیبایی شویم ... و نه خراب یک غم ...
هنر داشتن چشم بینایی برای دیدن زیبایی هاست ... همیشه و هرجا ... در عین قبول کردن واقعیت نه چندان زیبای هر چیز
هنر عشق ورزیدن است ... به خالق زیبایی و دوست داشتن مخلوقاتش ...

و این منم که اکنون بدون در نظر داشتن زمان ، دوست می دارم و دوست داشته می شوم ... و از یار یگانه ام طلب آرامشی پویا می کنم ... و برکتی که لحظاتم را برای تکامل و رهایی بارور سازد و یاریم کند برای دوری از هر آنچه مانع این آرامش و پیشرفت است ...

Saturday, April 24, 2004

سلام ...
من بر گشتم .. از ارتفاعات دالاهو ... تو استان کرمانشاه.
با وجود سختی های خود سفر و مسائل جانبی سفر ... در مجموع سفر خوبی بود و یکجور هایی برام لازم بود ...

Sunday, April 18, 2004

امروز بعد از ظهر ایشاالله رفتنی ام ... سفر ... تجربه .. امتحان ... انرژی ... و تنهایی ... تنهایی در انبوه جمعیت ... نمی دونم فکر خواهم کرد یا نه ... فقط می دونم که الان باید خداحافظی کنم ... از همه ... و بخوام که بدی هام رو نه به خوبی هام (که ممکنه اصلا نداشته باشم ...) که به خوبی های خودشون ببخشن ... و اگه برگشتی نبود نفرینم نکنن ...
به خیلی ها دوست دارم زنگ بزنم خدافظی کنم .. ولی نمی رسم ...
برام دعا کنید ... یکجورایی آرامشم رو دوباره به دست بیارم ... و اتصالم با منبع انرژیم ، قطعی زیاد داشته ... همه سختی ها از همینجاست ... می دونم ...
خوش باشید و سلامت و آرام و پر انرژی و پر عشق ...

Tuesday, April 13, 2004

عجب حالی کردم دیشب ... کنسرت مشترک گروه شمس بود با گروه قوالان هند ... که توسط سفارت هند ترتیب داده شده بود ...
اول صدای بلند هندی ها ... و داد هاشون سرم رو درد می آورد .... ولی بعد به جایی رسیدم .. که خودم رو سپردم به جریان انرژی موجود .. انرژی ای که به سماع دعوتت می کرد ... کم کم ... مستی اونها من رو هم در بر گرفت ... اونچه که می خوندن ... و اونچه که می نواختن .... خیلی حال کردم .... انگار که به یک آدم تشنه ای که کلی هم دویده آب داده باشی ... چند وقتی بود که احتیاج به همچین چیزی داشتم .... کاملا به موقع بود .. فقط کاش شیخ بزرگ هم می اومد ... دیشب پر از انرژی و آرامش بودم ....

برای هفته بعد بروبچ یک برنامه کوه دارن یک کم دیر خبردار شدم ... اگه یک جا خالی بشه با کله می رم ... کوه پر و پیمونی خواهد بود ... هم فال و هم تماشا .... هرچه پیش آید خوش آید ... :)

Monday, April 12, 2004

یک جورایی از اینکه شرکت سابقم نمی رم خوشحالم ... ولی از این انتظار ... و جستجوی کار هم خوشم نمی آد ...
شما ها یک شرکت خوب سراغ ندارید ... که ترجیحا کارش بصورت تخصصی دیزاین باشه ... منو با 2 سال و نیم تجربه به صورت پارت تایم با حقوق و مزایای خوب قبول کنه ;)

Tuesday, April 06, 2004

خوبه خوبم ها .... ولی نوشتنم نمی آد ... نم دونم چرا ... p:

Monday, April 05, 2004

فرار آسان ترین راه است ... و نه زیبا ترین ...
تلاش ... گذشت ... تحمل و دیدن زیبایی .... استعداد می خواهد ... قدرت می خواهد ...
والبته گاهی فرار سخت ترین کار است ...
من ضعیفم و نازیبا ... کورم و تنها ... مقاومت و تلاش را دوست دارم ... اما در برابر چه چیز و برای چه چیز ... برای زیبایی هایی که به خودم تلقین می کنم ؟ ...
یک جادی صاف و بی دست انداز راننده را به خواب می کشاند ... خسته و فرسوده می کند و به کام مرگ می فرستد ...
یک جاده پر پیچ خم هم ... اگرزاویه پیچ هایش بیش از توان راننده باشد و عمق دره هایش بیشتر نیز نتیجه آغوش مرگ است ...
من از پیچ و دست انداز جاده فراری نیستم ... به شرطی که اجازه ام دهد لحظاتی به زیبایی های جاده بنگرم ...

Sunday, April 04, 2004

اینم برای اونایی که شیطنت زیاد می کنن ... و براشون فرقی نمی کنه کجا باشه ;)
روز جمعه که رفته بودم کوه ، پام از رو صخره لیز خورد ... یک لحظه بین زمین و هوا معلق بودم ... با خودم گفتم که دیگه چاره ای نیست ... زیر پام به ارتفاع دو متری رو نگاه کردم و خودم رو آماده کردم برای یک فرود سخت روی سنگ ها ... برای شکستگی پا و خیلی چیزاس دیگه ...
در آخرین لحظات نمی دونم چطوری دستام و پاهام به کمکم اومدن و چسبیدن به دیواره ... و من متوقف شدم ... و من آروم و متحیر اومدم پایین !!!!