Wednesday, September 28, 2005

خدایا کمکم کن ... اطمینانم بخش بر راه پیش رویم و تصمیمی که باید قطعی اش کنم ...
یا شک را از دلم برون کن برای همیشه ... و لحظات و پیشامدها را قدرت آن نده که بیازاندم و با شک هم پیمان شوند ... یا شجاعتی ده از برای ساختن خودم ... ساختن آینده ام و ساختن دنیا ... به هر حال برای هر قدمم نیازمند کمک اطمینان بخش تو هستم ... چونان گذشته که قلبم را مطمئن ساختی و قدمم را محکم بر تصمیماتی که گرفتم ... امروز نیز یاریم ده ... تا آنگاه که پلهای پشت سرم را خراب می کنم ... بدانم که راه پیش رویم بهترین است ... و سنگی در این مسیر سد راهم نخواهد شد سنگین تر از توانم ... و سنگی از زمین و آسمان قلب زودرنجم را نشانه نخواهد گرفت که بی سپر و زره به این راه پای گذاشتم ...
یا باید جاده از سنگ های دل شکن صاف باشد و یا قلب رهگذر مجهز به سیاست و بدور از لطافت و زودرنجی ...
خدایا کمکم کن
این است نیت من برای چندروز باقیمانده عمر ... که امیدوارم آرام بیاسایم از قیل و قال مردمان و مجالی یابم برای تنفس و رهایی ...
مسابقات دوومیدانی زنان کشورهای اسلامی هم به سلامتی تموم شد ...
اینبار نبودم دز جایگاه ورزشکار ،از طرفی دل آدم می گرفت ... اما از طرف دیگه بد نبود تجربه جالبی بود در جایگاه کمک داور ... وقتی مسابقه نداشته باشی آروم تری و بیشتر می تونی اطرافیان و ورزشکارهای خارجی رو ببینی و ارتباط برقرار کنی ...
در مجموع خوش گذشت ... :)

Saturday, September 24, 2005

روح من برای سلامت بودن و قوی بودن ... و برای اینکه بتونه عشق بورزه ...
نیاز به استقلال داره ...
نیاز به کوه داره ...
نیاز به لحظاتی تنهایی ...
نیاز به لحظات سکوت ...
نیاز به مدیتیشن ...
نیاز داره که هدفی داشته باشه ...
نیاز داره که در تکاپو جسمی و ذهنی باشه ...

Wednesday, September 21, 2005

دکتر واسانت لادا :

در هر قطره ، اقیانوسی نهفته است و در هر سلول، شعور کل بدن جای دارد.

وجود من با کل هستی و تک تک انسانها یکی است ... این درک و عشق است که من را با کل هستی یکی می کند و مرا به آرامش ... قدرت می رساند ... و تحمل ناملایمات آن زمان آسان می گردد ...

من باید دنیا را اینگونه که هست پذیرا باشم ... نتنها پذیرا باشم که به آن عشق بورزم ... تا کل وجودم از انرژی لبریز گردد ... و نور و عشق همه زوایای تاریک وجودم را پر کند ... تا صفحه ای صاف و صیقلی گردم ...

یادم باشد ... که با تیشه و کلنگ تنها می توان به جنگ سنگ رفت ....

من انسان ... و همه موجودات دیگر از نور ساخته شده ایم که جز با عشق تغییر پذیر نیست ...

بخاطر می آورم ... چندسال پیشتر را ... 4 یا 5 سال ... که با همه بلند پروازی ها آنچنان با شرایط سازگار بودم و همه زندگی را زیبا می دیدم ... ولی اکنون بس گذر این سالها ... سخت شده ام و پر توقع می خواهم ببخشم اما با شرط ... و این است گره کور کار من ...
ساده اندیشیدن ... بخشیدن و پافشاری نکردن بر ساخته ها هیچ تناقضی با بلوغ ، قدرت و شخصیت کامل و شکل گرفته ندارد ...
اینکه بدانم از کل زندگی ام چه می خواهم دلیل نمی شود تا قدم به قدم و لحظه لحظه زندگی ام را با سخت گیری بگذرانم ... اگر چنین کنم خواهم دید روزی را ه در پی یافتن پله اول که مطابق با استاندارد هایم باشد مانده ام ... در حالی که خیلی پیشتر می توانسم از شیبی ملایم بالا روم و به اوج رسم ....

من می توانم ... و می خواهم که پر از عشق باشم ...
پس هستم ...
من عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
:)