Thursday, July 20, 2006

بعد از ماه ها دوری از دوومیدانی ... دو روز گذشته به عنوان مربی یک تیم تو مسابقات لیگ شرکت کردم ... خیلی خسته شدم ... ولی واقعا دلم تنگ شده بود .. تیمم هم دوم شد ... خوشحالم چون فکر نمی کردم ... البته بچه ها همه آماده بودن ... شاید این شروعی باشه از نوعی دیگر ...
برای لیگ بعدی باید تصمیم بگیرم و بین مربی بودن و داور بودن یکی رو انتخاب کنم ...


کلا خیلی خسته م اینجا اومدن هم چنگی به دل نمی زنه ... وقتی با خودت تنها نیستی ... وقتی برای خودت وقت آزاد نداری ... همش مشغولیت و سرگرمی ها یجورواجور ... حرفی برای اینجا گفتن ندارم ...
با وجودی که حرف و فکر زیاده ... ولی نمی شه گفت ...

خسته ام خیلی خسته ... خستگی ای جدای از خستگی جسمی ...
دلمیک روح آزاد و رها می خواد که هیچ دغدغه ای نداره ... زمانهایی که بر بلندی بنشینه به انتظار هیچ ... هیچ انتظاری از خودش و این دنیا نداره ... اون وقته که سیل انرژی و عشق به درونش سرازیر می شه ...


کو یارم؟ یارم کو؟ نازنین نگارم کو؟

Saturday, July 08, 2006


If you want something you never had, do something you have never done.



Don't go the way life takes you.
Take the life the way you go
and remember you are born to live and
not living because you are born.
این مدت درگیر بودم نشد بیام اینجا ...
دو روزه رفتم دماوند مزرعه یک دوست ... عالی بود ...