Thursday, July 17, 2008

در پی سال ها ... و ماه ها و روز ها ...
آن ساعت فرا رسيد ... آن لحظه ای که تصميمی را امضا می کنی ...
برای روز ها و ماه ها و سال های آينده ...

آن ترس هميشگی را گشتم و نيافتم ...
غبار های قديمی را خبری نبود ...

من بودم با دنيايی روشن ... دلی خندان ...
و ذهنی آرام ...

و ياری در کنار ...

و رابطه ای بی مانند...

و دعايی به سوی پروردگار برای حفظ داشته ها و افزودن زيبايی ها ...

شب قبل را با نصايح مولايم سپری کردم
و راز و نياز با يگانه يار بشريت و زمزمه هاي عاقلانه و عاشقانه با يگانه همراه زمينی ام ...

و در روزی زيبا آغاز کرديم به نام مولا ...
تا رهنمايمان باشد


به سوی نور ...




يا علی مددی.

Sunday, July 13, 2008

سلام
من اومدم باز ...
با اينکه الان ها کمتر احساس نياز مي کنم به نوشتن اينجا ... ولي ته دلم دوست دارم بنويسم و اين وبلاگ پير و قديمي رو تازه نگه دارم ...

نمي دونم شايد باز شروع کردم ...

اين روز ها که خيلي سرم شلوغه ... آخر ترمه و وقت تحويل دادن پروژه ها ...
و اين ميون من يک کم بيشتر سرم شلوغه ...
الان نمي گم چرا ... شايد فردا يا پس فردا گفتم ...

کلا حالم خوبه ووو از زندگي راضيم و شکر مي کنم ... و دعا مي کنم و اميدوارم تو مسير درستي باشم و حرکتم رو به جلو با سرعت خوبي ادامه داشته باشه.

فعلا خداحافظ.