Monday, January 31, 2005

امروز باز بعد از مدت ها .. که احتیاج شدید به کوه داشتم ... توفیق اجباری شد ... یک کلاس تعطیل شد و من زدم به کوه ....
تا یک هوایی تازه کنم ... تا کمی با خودم تنها باشم ... هوای لطیف ... کوه و سنگ و برف و آفتاب دلچسب ...
و آسمانطوسی و دودی که شهر رو پوشونده بود... آبی نبود اصلا ... مثل دل من نه از باران عشق که از دود غم و ترس گرفته بود ...
... کلی با خودم جلسه گذاشتم ... با خدای خودم ... و با زمین و آسمونی که از من هستند و من از اونها ....
نتیجه آخر استپ کردن فکر و عقلم بود ... همونی که تو پیدا کردن راه حل خیلی کنده ... قرار شد همه چی رو واگذار کنم ... واگذار به خدا ... که تو یک موقعیت مناسب با شهود دلم رو مطمئن کنه و قدمم رو محکم و ثابت ...

سعی می کنم زیاد سخت نگیرم ... سعی می کنم که ناراحت کننده ها رو فراموش کنم ... :)
حالا من آروم اینجا می مونم ...
بایدقوی باشم و آروم ...
:)

Tuesday, January 25, 2005

سلام :)
اول از همه باید از خدا تشکر کنم ... قبل از هر نا شکری ای ... بخاطر شانسی که تو مسابقات آوردم ... و مدال برنز آسیایی گرفتم :">
بعدش کلی غر بزنم به خودم بخاطر پرش های افتضاحی که داشتم .... خیلی بد بود ... خیلی خجالت کشیدم ... انگار اون روز روز من نبود ... اصلا پاهام مال من نبودن تحت فرمان نبودن ...
خلاصه گذشت ... چقدر روز بعدش دوست داشتم که مسابقه دوباره برگزار بشه ... ولی فرصت ها گذشته بود ...
زندگی هم همینه ... دقیقا همین طوری می گذره ... یکهو چشم وا می کنی و می بینی نوبتت گذشته و از همه قدرتت استفاده نکردی ....
ولی در کل تجربه خوبی بود ... این اولین مسابقه بین المللی من بود ...
روز دوم هم بیشتر به داور ها کمک می کردم ... از اون زاویه هم مساقات جالب بود ...

این دو هفته اخیر ذهن خیلی شلوغی داشتم ... از خدا می خوام که کمکم کنه و بهترین رو تو همه زمینه ها جلوی پام بگذاره ...
مثل مسابقات که من نفهمیدم اصلا چی شد و از کجا شانس آوردم ... اونم تو این موقعیت اصلا انتظارشو نداشتم ... حتی اگه بهترین پرش عمرم رو هم می کردم باز انتظار این مقام رو نداشتم ...
خدایا شکرگزارتم و ازت می خوام تو همه زمینه ها کمکم کنی ...
:X

Monday, January 17, 2005

دنیام خیلی شلوغه ... من بیشتر از درون شلوغم تا از کارام
نمی دونم کیم ... نمی دونم چی می خوام ...
فقط می دونم که می خوام تو مسیری که تو زندگیم پیش میاد .. و هر کاری که می کنم .. منصف باشم ... از دروغ بیزارم .. از تظاهر فراری ام ... دوست ندارم هیچ کدورتی باشه ...
نمی دونم ...
و چون نمی دونم تر جیح می دم همه چی رو به اون کسی بسپرم که می دونه ... و ازش بخوام نقاط تاریک زندگیم رو روشن کنه ... شگ های تو راهم رو برترف کنه و هدایتم که به سوی بهترین ...
ازش بخوام که هیچ کینه ای و هیچ تاریکی رو قلبم راه نده و اجازه نده هیچ کدورتی به قلبم راه پیدا کنه و بمونه ...
ازش می خوام بهترین رو بهم نشون بده ... کمکم کنه ایمان داشته باشم به نوری که می اندازه تو راهم ... و ازش می خوام به همه اونهایی که دوستشون دارم هم کمک کنه ... برای پیداکردن بهترین راه ... برای تحمل سختی ها ... برای باور کردن و ایمان داشتن به عشق الهی ...
عشقی که لزوما اون چیزی رو که ما فکر می کنیم خوبه برامون پیش نمی آره ...
امیوارم بهترین از نظر خدا ... و کائنات همونی باشه که با فکر و دلمون دوست داریم ... تا مسیرمون مسیر حرکت کل کائنات باشه ...
قدم های محکم برداریم بدون ترس و نگرانی ....
وقی هم جهت باشیم با انرژی کل ... غم شادیمون یکیه .... اون وقت نگران هیچ چیز تو دنیا نیستیم ... چون همه چی با ما داره پیشرفت می کنه ...

Saturday, January 15, 2005

اخبار ناراحت کننده سوختن 16 بچه دبستانی تو شعله های آتش ...
باز سندی هست به بی توجهی و بی سوادیه مسئولین ...
نگه داشتن گالن های نفت تو کلاس ها ...
وقتی عقل نیست جون در عذابه .. تو چنین شرایطی از خود گذشتگی معلم مدرسه هم بی فایده بوده ... چون همراه با بی تجربگی و نادانی بوده ...
نه تنها معلم و مدیر اون مدرسه .. بلکه طبقه طبقه باید رفت بالا تر و مچ کسانی رو گرفت که امکانات رو دریغ می دارن ...و فقط پول به جیب می زنن و می رن ...
باید یقه کسانی رو گرفت که با بی درایتی کسانی رو سر پست و مقام می گذارند که سواد ندارند ... کسانی که عوض روشن کردن مردم ... و یاددادن راههای محافظت از خودشون و خانواده هاشون ... همه امکانات رو به باد می دن ... فقط بلدن جوونها رو دو سال به عنوان سربازی نگه دارن ...
باعث تاسف ... بچه های بی گناه تو آتش می سوختن و کمک می خواستن ..!
نمی دونم ... راه پیش گیری چیه ... ولی به نظر من تشکیلاتی مثل پیشاهنگی اگه همه گیر باشه ... و از راهی که داره و تو خیلی کشورها با موفقیت اجرا شده منحرف نشه ! ... می تونه اثر خوبه در آموزش عموم مردم و بچه ها برای مقابله با خطرات پیش بینی نشده داشته باشه ...

Saturday, January 08, 2005

دیروز خیلی حالم گرفته شد که تو مسابقه نتونستم رکورد قبلی خودم رو بزنم .. می دونم که می تونستم .. اما به خودم اعتماد نکردم و ترسیدم .. نتیجه اینکه با کمر فرود اومدم رو مانع ... بعدشم همش وقت تلف کردم ...
خلاصه خیلی ناراضی اومدم خونه ... پوشیدن تیشرتی که روش نوشته بود "I believe I can fly!" هم چندان تاثیری تو روحیم نگذاشت ...
تا اینکه امروز وسط درس خوندن (خیره سرم )
یک بررسی کردم از کل مسابقاتی که تا حالا دادم ... و دیدم من همیشه یک رکورد رو تو دو تا مسابقه تکرار کردم .. یعنی تا حالا نشده تو دوتا مسابقه پشت سر هم رکورد بزنم ... و مسابقه دیروز هم نوبت رکورد زنی برای من نبوده ... انشا الله دفعه دیگه ...
:P
فعلا برم سر درسم که این هفته سه تا امتحان دارم ... علاوه بر اون هفته شلوغیه .. هم تولد عمو روزبه هست ... ;)
هم یار آور یک روز عجیب و طولانی پارسال ...! ... با کلی پیاده روی و در نهایت نتایج خوب ... که الان ازش خوشحالم ...
>:D<