Sunday, August 28, 2005

برای رسیدن به آرامش عجله دارم ...
عجله دارم ... که برسم به جایی که انرژیم رو فقط صرف عشق کنم ... صرف راه ... و صرف یار ...
دیره ... دوره ... وقت کمه ... سنم هر لحظه زیاد می شه ...

دوران جوونی رو دارم به بی خبری و فراموشی طی می کنم ...

باید بجنبم ...

درود بر هر که یاریم کند در ره یار ...
وبلاگ نوشتن شده وقت تلف کردن برام ... احساس عذاب وجدان می کنم ... از نشستن پشت کامپیوتر ... و ولگردی تو نت و وبلاگ نوشتن ... تر جیح می دم هر وقت میام اینجا برسم به کار پروژه و ترجمه ام ... که خیلی وقت تنگه و کلی مونده ...
فارغ التحصیل شدن این دردسر ها رو هم داره ... البته برای من آخرین واحدم نیست ... باید تا دو هفته دیگه تموم بشه و بعد برای ترم دیگه 8 واحد دارم ...

باید یاد بگیرم که همیشه خدا رو شکر کنم بخصوص تو ناملایمات ... و همینطور وقت هایی که همه چی مرتبه ... این کمک می کنه که خوبی ها و قشنگی ها و نعمت ها رو بیشتر ببینم ... و امیدوار بشم به خودم و توجهی که خدا بهم داره ...
:)

Thursday, August 18, 2005

عیدشما مبارک ...

خودمم باورم نمی شه منی که از خرید فراری بود این یک هفته چقدر تک و تنها خیابون گز کرد و مغازه دید برای کادوهایی که می خواست بخره ....!!

می خوام دیگه فکر نکنم راجع به کارهام رفتارهام و خوش آمدن یا نیامدن دیگران ... در هر لحظه اکنون خودم باشم ... آنی باشم که شادم و راضی ... قطعا دیگران هم راضی خواهند بود .. چون شادی و انرژی و رضایت منتقل می شه ... این راه رو تست می کنم ... شاکی بودن هیچ فایده ای نداره ... البته گوشی که درد دل رو پذیرا باشه هم گاهی خیلی می چسبه ...

Wednesday, August 10, 2005

دولت خاتمی با همه فراز نشیب ها خواستن ها و نخواستن ها .. امید ها و نا امیدی ها تموم شد ....
هشت سال از بهترین سالهای عمرم ... گذشت ...
کم کم دارم تغییر جایگاه می دم ... خاتمی به سلامت خسته نباشی ... شاید یک وقتایی زیادی ازت انتظار داشتیم ... و زیادی امید ... به همون نسبت هم گاهی زیادی انتقاد کردیم ازت ... وقتی که نمی دونستیم چه شرایطی داریم ... به هر حال هرچی بوده گذشته ... باید دید آیندگان چه قضاوت می کنن ... شاید تو یک قهرمان ملی نشده باشی ... شاید تغییرات بزرگ ایجاد نکرده باشی ... ولی از تو به نیکی نام خواهند برد ...


دیگه از خودم و حال احوالم که بگم همه چی خوبه ...
فقط دوتا نگرانی دارم الان یکی پذوژه دانشگاه که تا آخر مرداد فقط وقت دارم ... و خیلی حالش بده ... و چندتا درس باقی مونده ... برای ترم بعد که انشاالله فارغ بشم از تحصیل ... یکی دیگم برنامه های تمرینی و مسابقات پیش رو هست ... که با این نقشه هایی که اهالی برای من چیدن باید خیلی کار کنم ... شرکت کردن تو 7 رشته ورزشی اونم تو مسابقات آسیایی کار آسونی نیست ... اونم با وقت کم و فکر مشغول من ... نمی دونم چی می شه ..

فقط می دونم هر لحظه باید خودم رو آماده کنم برای یک اتفاق یا یک برنامه یا یک تصمیم پیش بینی نشده ...

او یک نگرانی دیگم هست ... اونم یک پر.ژه تقریبا گنده برنامه نویسی که قراره باهاشون همکاری کنم ... البته یک ماهی مونده تا کار من شروع بشه ... ولی فکر کنم خیلی انرژی باید بگذارم ... تنها خوبیش اینه که از نظر زمانی عجله ندارن ... فکر کنم خیلی برام خوب باشه خیلی چیزا یاد بگیرم ... و احتمالا تاثیر زیادی تو آینده کاریم داره ...

Thursday, August 04, 2005

یک جای قشنگ ایستادم ... منظره کوه و جنگل و دریا ... اما جایی که ایستادم محکم نیست ... هر لحظه لرزش رو حس می کنم ...
چرا جنگل و دریا و کوه با هم دوست نمی شن ... چرا حرف همو نمی فهمن ... و من شدم این وسط سرگردون ....
...
یک فکرایی دارم ... یک تصمیماتی ...
برسرآنم که گر ز دست برآید / دست به کاری زنم که غصه سرآید
دیگه با هیچکس کاری ندارم ... حرف کسی رو هم گوش نمی دم ...
از خدا قدرت پرواز طلب مب کنم ...
شجاعت و توان پرواز ... تا از ورای این سطح بنگرم دنیا را و راه حلی دهم برای مشکل که نه سیخ بسوزد و نه کباب ...
می توانم می دانم که می توانم ... اگر صدار باد در لابلای برگان جنگل دمی سکوت کند تا صدایم به گوش مرتفع کوه برسد ... و اگر لحظه ای دریا آرام گردد و مهمان ناخوانده را بی موج به آغوش بپذیرد و قصد خودنمایی نداشته باشد ...
من می توانم بهترین باشم بهترین را پیشنهاد دهم و بهترین را بسازم ... تنها به یاری و پشتوانه حضرت دوست ....
من می توانم ....

نتیجه را نمی دانم ولی حس توانا بودن ... تصمیم گیری کردن راه چاره یافتن و مشگل گشا بودن احساس سرزندگی ... شادابی ، قدرت و جوانی می کنم ...
الهی مرا خموده و افسرده و ناتوان وامگذار...
که تویی توانم ... راهم ... عشقم ...

Tuesday, August 02, 2005


شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که آنی دارد

شیوه حور وپری گرچه لطیف است ولی/ خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد

چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب/ که با قید تو خوش آب و روانی دارد

گوی خوبی که برد از تو که خورشید آنجا/ نه سواریست که در دست عنانی دارد

دلنشین شد سخنم تا تو قبولش کردی/ آری آری سخن عشق نشانی دارد

خم ابروی تو در صنعت تیراندازی/ برده از دست هرآنکس که کمانی دارد

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف/ هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای/ هر بهاری که به دنباله خزانی دارد

مدعی گو که لغز و نکته به حافظ مفروش/ کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
فهمیدم خواستن آدم ها توانستن هست ... پیدا کردن راه سخته .... ولی می شه ..
با همه وجودم با همه قدرتی که دارم باید برخیزم تا بسازم ...

باید هرلحظه که می خوام حرفی بزنم . کار مهمی کنم .... دعایی رو بخونم که حضرت موسی می خوند .... خدایا کمکم کن .. کارم را آسان کن .. زبانم را روان کن و گفتارم را محکم و تاثیر گذار ...
یک چیزی با همین مفهوم!!
خدایا تحملم را زیاد کن و نگذار غمی ته دلم باقی بماند خدایا از تو می خواهم تا به کسی که خیلی دوستش می دارم و خیلی مدیونش هستم کمک کنی ... آرام باشد ... و نگرانی را از دلش بیرون کنی ... که غم و سکوتش را تاب نمی آورم ...و راهی نیز برای کمک نمی شناسم ...