بالاخره یک کم درس خوندم تا حالا که می خوام وبلاگ بنویسم عذاب وجدان نگیرم.....
آخه با این برف خشگلی که داره می یاد.....درس خوندن خیلی سخته...اونم برای منی که عاشق راه رفتن تو برفم.....واقعا سخته بشینی تو خونه و با درسا سر و کله بزنی در حالی که پاک ترین آفریده خدا ..... اونم بعد از این همه وقت...اونم درست و حسابی.....داره برامون عشق و پاکی و آرامش رو به ارمغان میاره.....
البته فردا که ماشین ها بیان تو خیابون همه این زیبایی و پاکی و آرامش رو تبدیل می کنن به دود و کثیفی و شلوغی و ترافیک....و دل منم از همین می سوزه....که ما آدم ها با بی فکری هامون نه تنها فی نفسه بدی و درگیری ایجاد می کنیم...بلکه زیبایی های طبیعت رو هم خراب می کنیم و نعمت خدا رو که قراره برامون برکت بیاره تبدیل می کنیم به بلا. این خیلی هنره که از دل یک زیبایی به هر ترفندی هست....زشتی رو بیرون بکشی....
.....از این گله شکایت ها که بگذریم می رسیم به ماجراهای من و درس خوندنم......
امروز (ببخشید دیروز جمعه) حدود ساعت سه نشستم سر درسم نمی دونین به چه جون سختنی ادامه دادم....درس مبانی برنامه ریزی...وای نمی دونین...از این درسایی که طرف یک انشای نا مفهوم نوشته....معلوم هم نیست قراره از کجاش سوال در بیاره....خلاصه هرجوری بود تحملش کردم ....به بخش سوم که رسیدم....دیدم نه .....داره جالب می شه....بحث های جامعه شناسی و فلسفی .....اتفاقا حین درس خوندن یاد شما وبلاگ خون های عزیز هم افتادم یک قسمت هاش جون میده برای یک بحث تر و تمیز تو وبلاگ....ولی الان فکر نمی کنم وقت کنم...تا این جاشم...وجدان درسیم رو خوابوندم که تونستم این همه وبلاگ بنویسم....شاید بعدا براتون گفتم....ولی فکر کنم بعد از امتحان ها عمرا بتونم راجع با این درس ها فکر کنم یا حرف بزنم....شاید تقصیر خودمه (شاید که نه حتما) اگه از اول ترم درس خونده بودم...وقت می کردم راجع بهش با هاتون حرف بزنم....خیلی خوب می شد مگه نه؟...تازه یک حسن کوچیک دیگم داشت...اونم اینکه دیگه الان ترس افتادن نداشتم... :"»
در پناه خالق بی همتای برف زیبا , زیبا و زیبا پسند باشید.
No comments:
Post a Comment