Sunday, December 10, 2006

این روزها که بر من می گذرد .. روزهای دیگریست ...
آنچه گذشته قطعا تاثیری ژرف برمن داشته ... از دیده ها و شنیده یا ... و از دوستان و نزدیکان ...
شاید در ظاهر کسی باشم جز آنکه می بودم ...ولی در واقع چه میزان تغییر کرده ام نمی دانم ... و نمی توانم بدانم ...
تا بگذرم از این روزها و در روال عادی زندگی بیابم خویش را ...

حس عجیبی دارم ...دوگانگی

این تلاشم را برای تصمیم سختی که گرفته ام دوست می دارم .... لحظه لحظه اش را ...
ولی از سوی دیگر بی تاب آرامشی هستم که پس از رسیدن به مقصود بدان دست یابم ...

تعادلی که از دستش داده ام و اکنون تشنه آن هستم ...
جال خالی باد و کوه و دشت ... تنهایی و غرق شدن در روح هستی ...
هیچ گمان نمی کردم بتوانم این همه دوری را تاب آورم ...
اما این تغییر برنامه را ماههاست که تحمل کرده ام بی هیچ سختی ... خیلی عجیب است ..
قطعا یاری یار ابدی کمک حالم بوده
و تاثیر عمیق وجود یک همراه

هرچه انرژی در این روح کوچک و جسم ضعیف نهفته است در راه دوست داشتن انفاق می کنم ...
تهی می گردم ...

اما بیمناک نیستم ... چه یار بی یار من دل مهربان و دست بخشنده ای دارد بخصوص بر آنانکه با ظرفی خالی به سویش می روند ...