Monday, January 13, 2020

مرگ

مرگ
او که همیشه در کمین است. در جهان سوم به روش های سنتی و قدیمی چون سیل و زلزله و انقلاب و در جهان اول نیز به سادگی یک تصادف. آنجا با گروه میمیری و اینجا تنها. 

مرگ همه جا هست ولی گاهی با نشانه ها در گوشت اختصاصی زمزمه می کند حضورش را. 

وقتی پروازی از محل تولدم به سوی محل زندگیم سقوط می کند و دوست دبستانم که همسالم است و پسری هم نام پسرم دارد در آن پرواز جان می سپارد. حسرت دیدار دوباره اش بعد از 30 سال برایم می ماند... همکلاسی که دوستش داشتم و بعد از مهاجرت یکبار با هم چت کردیم تا فرصتی دست یابد برای دیدار. فرصتی که دست نداد. 
یک روز پس از آن حادثه به همراه خانواده یک لحظه خود را وسط چهار راهی یافتم با ماشین هایی که به سرعت به سویم می آیند ... لحظه ای غفلت و فریاد چراغ قرمزه ... فرصت باقی بود برای یک فرار به عقب. اما بوی خداحافظی را عمیقا حس کردم. 
و من هنوز اینجایم با نوزادی در آغوش و چشمی به آینده!!
و مرگی که دیر یا زود خواهد آمد. 
مرگ در کمین است برای همه ... برای من و برای عزیزانم. 
در جستجوی اشعار کودکانه به این شعر قدیمی رسیدم:
عمر ما کوتاست چون گل صحراست پس بیایید شادی کنیم.