Thursday, February 27, 2003

سلام و معذرت که از وقتی دنیا اومدم اینجا خبری نبوده ... فکر نکنین سرم شلوغ بوده و کار زیاد داشتم و شبا خسته بودم ... و ... که وبلاگ ننوشتم ها ... نه چون هنوز سوات نداشتم ننوشتم ;) ... ولی دیگه الان بلتم بنویسم ...
امروز بعد یک هفته کار ... روز خوبی بود ... برای اولین بار رفتم بیلیارد ... با حال بود ... البته به نظر من یک ایراد اساسی داره این به اصطلاح ورزش !! که هوا نداره ... من ورزش های تو هوای باز زیر آسمون رو ترجیح می دم ... تازه امروز بولینگ هم بازی کردم ... اونم بد نبود ... :)
تو این یک هفته ده روز حرف زیاد داشتم ...ولی تلمبار شدن رو هم ... موقیت های مختلفی دلم می خواست حرف بزنم ... که معمولی ترینشون تولدم بود ... ولی گذشت و من حرف نزدم ... الانم دیگه نمی گم ... حرفام می رن تو زباله دان تاریخ چون تاریخ مصرفشون گذشته ... حالا ببینم اوضاع هفته دیگه چطور خواهد بود ... شاید سرتون رو خوردم ;)
در مورد انتخابات فردا هم باید بگم که دارم با خودم می جنگم نکنه گول بخورم مثل دفعه های قبل برم رای بدم ... البته ایندفعه خیلی با دفعه های قبل فرق داره ... از دوم خرداد به این ور من تو همه انتخابات ها حضور فعال داشتم ... چه به عنوان مبلغ و مشوغ ... چه به عنوان ناظر و این جور حرف ها ...
آدم های خوب پیدا می شن که بهشون رای بدی ...اما اینکه بتونن کار کنن رو من شک دارم ... تو این جامعه سر کار اومدنشون باعث می شه حیف شن ... حروم شن ... از طرف دیگه کسایی هسنم که زمان کرباسچی کار کردن و مردم کارشون رو دیدن ... ولی اینکه الانم کار کنن یا نه ... نمی شه مطمئن بود ... و این هم که کسایی که همیشه ممنوع بودن الان اجازه شرکت پیدا کردن مشکوکه ... که شاید فقط طعمه ای باشن برای جلب رای مردم ... اینکه آیا می تونن برای پست های بالاتری پا پیش بگذارند یا نه ... سوال بی معنی ایه ... چون جوابش معلومه ...
حالا به فرض هم که آدم های خوبی سر کار بیان ولی مسائل نبیادی جامعه حل نشه ... دردی از ما دوا نمی شه ... فقط شرکت تو انتخابات باعث می شه که همه دنیا فکر کنن اینجا دموکراسی بر قراره و ما آزادیم و حق انتخاب داریم ... ... ...
درسته که باید تو تعیین سرنوشت خود نقش داشته باشیم ... ولی همیشه این نقش شرکت تو انتخابات نیست ... گاهی شرکت نکردن و اعتراض اثر بیشتری داره ...
الان فکر کنم که رای ندم .
فردا بهتون می گم که اغفال شدم یا نه ... ;)

Saturday, February 22, 2003

تولد خودم و همزادم مبارک :)

Wednesday, February 19, 2003

امشب شاید شب بزرگی باشد ، از آن شبهای بزرگی که تنها بزرگان می فهمندش ... و کوچکانی چون من مپهوت و متعجب تنها نظاره گریم ... و گاه حتی نظاره گر هم نیستیم ...
سخن گفتن بسیار دشوار است برای منی که در برابر یک روح بزرگ هیچم ... مثال قطره در برابر دریا و شمع در برابر خورشید ... شاید خیلی تکراری شده باشد ... ولی به نظرم کاملا گویاست ... گاهی این فاصله را با تمام وجود حس می کنم ... فاصله ای که عشق را درون قلب خفته به جوش می اورد و به دنبال خود غرق شدن در دریای ابدیت و سوختن در آتش عشق را می طلبد ...
دلم می خواهد از آسمانی بی اتها و مهربان سخن گویم ... که قبل از من عاشقان و عارفان بسیارگفته اند ...
گفتن از آسمان عشق و عمق آن همیشه تازه و دلنشین است اما من در این میان ... دل تنگی دارم ... از سقفی چرکین که بالای سرمان برافراشته اند و نقش کریه و کثیف خود را برآن حک کرده اند تا نسبت دهند خود آلوده شان را به آسمان پاک ... حجابی (مضاعف بر حجاب خود من ) گشته اند میان من تشنه و آن آبی بی انتها ...
نظر افکندن بر آسمان ناپیدا از پشت این سقف ها و حصار ها دلی می خواهد که من ندارم ... بهتر است سر خود پایین افکنم ... چشم ببندم و در درون خود سیر کنم و جویای آسمان گردم ... و اورا با زبان دل از کنه وجودم فرا خوانم ... اویی را که شک به پاکی اش ندارم ... و می دانم که اگر بخوانمش ... عشقش از درون خودم خواهد جوشید ... و حجاب ها را از برابر دیدگانم فرو خواهد افکند ... از میان همه سقف ها به پرواز درخواهد آوردم ... تا در دریا بی نهایت عشق غرق گردم ... و در جوار امن آن یار یگانه آرامش یابم ...

یا آبی ... یا آسمان ... عشقم باش ... بالم باش ... پروازم باش ... یارم باش .

Tuesday, February 18, 2003

امروز از بس برف اومده و داره میاد ... شرکت های مناطق یک و دو سه تعطیل اعلام شدن ;)
p:

Monday, February 17, 2003

چه برف توپی اومد امروز ...
و چه ترافیک توپی !!!!! همه مردم حالشون جا اومد ... 2 ساعت و 3 ساعت بهترین حالتش بود .
این رو نگاه کنین ... با حاله ...
یک وقت با دیدنش از زندگی ناامید نشین ها .... بلکه قبول کنین همیشه نمی شه فرار کرد ... باید خطرات رو باور کرد ... اگه از لحظه به لحظه زندگیمون استفاده کنیم ... مرگ هروقت که بیاد ... بی خبرم که بیاد ... اذیتمون نمی کنه ... مرگی که اول آرامش باشه ...
امید که اینطور باشه .
(مرسی از لیلا جون)

Friday, February 14, 2003

به فکر مساوی شدن نباش ... باید همراه بود ... اگرچه هم گام نباشی ...
تنهایی احساس عجیبیه ... وقتای عجیبی به سراغ آدم میاد ... و می تونه به یک اشاره هم بره ... :)

روز ها می تونن خوب باشن یا بد باشن ... می تونن تو همچین روزی اتفاقات خوب افتاده باشه یا اتفاقات بد ... به نظر من خوبی و بدی روزها از ارزشی که ما آدم ها بهشون می دیم میان ... اگه یک روزی تو ذهن ما و تو تاریخ ما بر اساس فرهنگ ما روز خوبی باشه ... و عید باشه ... اون روز برای همه مردم تو طول تاریخ روز قشنگ و خوبی می مونه ... قبلا ها فکر می کردم چه دلیلی داره ما ولنتاین رو که مال فرهنگ خودمون نیست جشن بگیریم ... این کارای جلف چیه ... مسایل مهم تری وجود داره ...
ولی الان فکر می کنم ... هرچی به روزهای شادی آدم ها اضافه بشه بهتر ... ارزش روز ها به اینه که شادی رو تو دل آدم ها بیارن و اون رو به یارش نزدیک تر کنن ... هر روزی که این خصوصیت رو داشته باشه باید تو تاریخ ثبتش کرد و هر سال به یادش جشن گرفت ... تا با یادآوری اون هر سال دلمون شاد بشه ... و به یارمون نزدیک تر بشیم ... همون یاری که خیلی خیلی بهمون نزدیکه .

Thursday, February 13, 2003

امروز عصر رفتم اجرای اختصاصی فیلم فرش باد (کار کمال تبریزی) توسط سفارت ژاپن ... فیلم قشنگ و خوبی بود ... قبل از فیلم هم موسیقی ژاپنی اجرا شد ... ساز های عجیبی داشتند ... با همون آوای آشنای موسیقی ژاپنی ...
فیلم فرش باد در حین تعریف کردن یک قصه ساده و نمک دار کردنش با یک عشق کودکانه ... خیلی ظریف به تشابهات و اخنلافات فرهنگی دو کشور ایران و ژاپن اشاره کرده بود ...
سختی کار قالی بافان ایرانی رو نشون داده بود ... و در عین حال نگذاشته بود فضای فیل غم انگیز بشه ... شادی ها و زیبایی ها رو هم به تصویر کشیده بود ... مجموعا فیلم خوب خوشایندی بود :)

Monday, February 10, 2003

اگه می خواهید بدونید مصری ها اسم شما رو چطوری می نوشتن برین به این سایت
اسم من این شکلیه :







Friday, February 07, 2003

سلام ... بعد از ظهر امروز که از خستگی داشتم غش می کردم ... یکسری جملات و مطالب دوست داشتنی تو ذهن شلوغم پشت هم ردیف می شدن ... که اگه جون داشتم پا می شدم اینجا می نوشتم .. یا حتی یک کاغذ بر می داشتم و روش می نوشتم ... اما خستگی مجال نداد و خواب منو با خودش برد ... بعدهم که پا شدم مثکه بهشون بر خورده بود و گذاشته بودن رفته بودن ... حالا اصلا مهم نیست از این اتفاق ها زیاد پیش میاد ... ولی خیلی دوست داشتم خوابم نمی برد و شروع به نوشتن می کردم ... خیلی وقته که ننوشتم ...

دیروز و امروز باز از اون روزا بودن ها ;)

Thursday, February 06, 2003

این سایت از 21 بهمن یک رفراندوم راه می ندازه ... یک سر بزنین
(ممنون از مونا)

Monday, February 03, 2003

عزت الله سحابي: اگر بازجويان دست از سر من برندارند، طالب مرگ و اعدام هستم
:|:|
نامه مهندس سحابی رو به سران سه قوه حتما بخونید.

Saturday, February 01, 2003

امتحانات تموم شد و دارم یک نفسی می کشم ... یک جورایی هنوز تو باغ هیچی نیمدم .. انقدر کار عقب مونده دارم که نمی دونم چجوری انجامشون بدم ... کارشرکت که یک کار گندست ... حداقل برای من ... چون مسئولیت یک کار رو باید تنهایی به عهده بگیرم .... از طرف دیگه این هفته به عنوان اولین هفته بعد امتحانات هفته شلوغیه ... مشغله فکری زیاد دارم ...

به نظر شما یک کت بنفش خال خال پشمی با یک کراوات فیروزه ای و یک دامن اسکاتلندی قرمز قشنگ نمی شه .. p: ... می شه ها ... p:p: