Sunday, December 02, 2001
به نظر من اینجا منظور این نیست که دعا کننده بخواهد همه جا بی همراه بره یا پاداش کارش رو نگیره و یا خوبیش رو یا محبتش رو نسبت به بقیه پنهان کنه,...بلکه از خدا قدرتی رو طلب می کنه که به پشت گرمی اون شکست نتونه توانایی تلاش کردن و در حرکت بودن رو ازش بگیره....و در لحظاتی که نا امیدی وجودهر کسی روفرا می گیره این صبره که از این موقعیت برای آبدیده کردن شخص بهره می گیره...و اگه این صبر با عشق همراه باشه نه تنها کسل کننده نیست بلکه می تونه زیبا هم باشه...و این قدرت درک زیبایی صبر رو باید از خدا طلب کرد...به نظر مشکل ماها اینه که همیشه برای قدم گذاشتن توی هر راهی دنبال همراه می گردیم غافل از اینکه هر راهی رو با همراه نمی رن..اولا ممکنه با جا زدن طرف منم از راه باز بمونم و از اون مهمتر اینکه...اگه مقصود پای گذاشتن در کوی معشوق باشه...ارزش من عاشق به اینه که بدون هیچ محرک خارجی -از قبیل تشویق همراهان و غیره..-قدم تو این راه گذاشته باشم...البته وقتی پای در کویش گذاشتی و به خیل مشتاقان پیوستی یار و همراه معنی واقعی خودش رو پیدا می کنه. شیخ اجل شعری داره که همین مضمون رو می رسونه: مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم اونجاست که همراه واقعی پیدا می شه و همه عالم همراه وهم زبون و هم دل اون می شن...تنهایی در انبوه جمعیت دقیقا حال همچین آدمیه تو جمع کسایی که مستی عشق رو نچشیدن...و این تنهایی شجاعت میخواد..که فقط از اتصال به روح هستی حاصل می شه...اما گستاخی بی حامی...فقط برای حامی خارجی معنی پیدا می کنه...و گرنه بدون حمایت حضرت دوست...اصلا چی باقی می مونه برای آدم؟؟....فکر می کنم مسئله دین بی دنیاو ایمان بی ریاو..برای همه ما حل شده(بهتره راجع بهش حرف نزنم چون داغ دل همه تازه می شه!!) ....و اما عظمت بی نام و خوبی بی نمود.....واقعا برای یک آدم خوب و بزرگمنش فرقی نمی کنه که دی گران چی راجع بهش بگن...و عظمت و بزرکی اون رو با القاب و عناوین نشون بدن..و حتی من فکر می کنم باید از این نام ها فرار کنه..چون واقعا مسئله پیچیده تر و مشکل تر میشه...مثلا از نظر من شخصیت شمس نمونه بارز عظمت بی نام...و البته یک مقدار شدید تر...بد نامی در عین عظمت.....در مورد کار بی پاداش و خدمت بی نان منظور این نیست که در ازای کار مزدی نگیره..بلکه هرکاری که میکنه با عشق انجام بده و برای خدمت..یه مثالی هست که یادم نیست از کجا شنیدم...یه همچین مضمونی داره که: یک کفاش که یک کوک کوچک اضافه بر اونچه قرار بوده به کفش مشتری می زنه فقط از روی عشق و بدون اینکه به روی مشتری بیاره..ارزش اون کوک از آسمان و زمین بیشتره. و اما به نظر من از همه سخت تر اینه: دوست داشتن بی آنکه دوست بداند. باز بگم به نظر من منظور این نیست که محبت پنهان بشه...بلکه دعا کننده از خدا می خواهد که همچین قدرتی رو بهش بده..چون واقعا سخته همون طور که فداکاری در سکوت سخته و عظمت بی نام...همه این دعاها اکثرا سخت و غیر منطقی به نظر میان ولی در قاموس عشق منطقی هستن و سختیشون شیرینه...وقتی که متصل باشی به منبع انرژی لایزال و دلت پربکشد برای یک معشوق بی مانند...دیگه هیچ سختی ای تو دنیا معنی نداره...
No comments:
Post a Comment