Friday, December 28, 2001

حدود دو ماه يش من مثل همين الان سرم حسابي شلوغ بود ...هم شركت..هم دانشگاه...از اون ور باشگاه و خانه كاريكاتور ...براي خودم يك برنامه منظم چيدم و خيلي جدي و سفت و سخت برنامه ام رو دنبال مي كردم.....
....
تا اينكه ماه رمضون شد...ماه شكستن عادت ها...الان اصلا نمي خوام راجع به فلسفه ماه رمضون حرف بزنم...
مي خوام بگه كه از همون موقع ها شد كه من..برنامه هام رو ريختم به هم.از اواسط ماه رمضون..افتادم رو دور دودر كردن....افتاذم رو دور غيرقابل پیش بینی بودن....یک جورهایی دلم می خواد همش حال خودم رو بگیرم...
مثلا یک روز با بچه ها می خواستیم بریم سینما....من گفتم نمی یام چون دانشگاه دارم...خلاصه بخاطر من برنامه رو انداختن صبح...بعد از سینما من با هاشون نرفتم نهار که به دانشگاه برسم....ولی فکرشو بکنین...کلاسایی که انقدر به خاطرشون همه برنامه ها رو جا به جا کردم...با کمال احترام دو در شدن...و من تشریف بردم خونه....
قبلا ها هم کلاس دودر می کردم ولی کلاسای بدرد نخور رو.....ولی الان مثلا می دونم که برم باشگاه حسابی بهم خوش می گذره...ولی برای این که حال خودم رو بگیرم....نمی رم....
واقعا نمی دونم چرا با خودم لج می کنم.....البته یک چیزی رو باید اعتراف کنم ..اونم اینه که...درسته دارم حال خودم رو می گیرم...ولی یک جورایی کیف می کنم....تازه داره خوشم میاد....
می دونیداحساس می کنم رفتارم شبیه هنری ها شده...با همه احترام و علاقه ای که برای همه هنر مندا و هنر دوست ها قائلم ....باید بگم این جور غیر منطقی بودن مشخصه اون هاست.... (خودم با این که کاریکاتور کار می کنم ولی فکر می کنم با هنر های دیگه خیلی فرق داره...خیلی مردمی تر و معمولی تره......)
می دونین چرا از این کارای اخیر خودم خوشم اومده؟؟
احساس می کنم دارم بند ها و قالب هام رو می شکنم...این دقیقا اون چیزیه که هنر مندان و بخصوص هنر نوین دنبالش بوده....هنری که قالب نداره ...حرف دل و هر چه پیش آید خوش آید .....
نمی دونم چرا دلم می خواد باز راجع به علت منطقی این پدیده تو خودم بگردم.....
به هر حال فشار هایی تو این چند وقت بوده... اوضای شرکت قارش میش بود....که اثرش رو من و دیگر همکارا غیر قابل انکاره....خود ماه رمضون...تغییر برنامه ها.....مریضی....
و یک چیزه دیگه که فکر می کنم شاید اصلا برگرده به خیلی قبل تر...این...پر بودن بیش از حد برنامم تو این چند ماه.....و کم بودن فرصت استراحت....دوری از طبیعت -که عشق منه....
و خلاصه مشغله های زیاد...هی رو هم جمع شدن..تا به اون جا رسیدن...که من شدم...یک آدم دودره باز....(شرمنده)
شما هم متوجه شدین حتما...آخه وبلاگم رو هم زیاد دودر کردم...به خصوص این چند روزه اخیر.....این دردسر های blogger هم که نور علی نور بود....
...
حالا بگذارین بهتون در باره آخرین حال گیریم بگم...همین الان از تنور در اوردم...داغ داغه..راستش هنوز عملی نشده...ولی احتمالا حالم حسابی گرفته میشه....
بگم بهتون یا بگذارم بعد از انجام بگم؟؟ ها؟؟.....
نه میگم..چون ممکنه انقده حالم گرفته بشه که دیگه به تعریف کردن برای شما نرسم.....
نه نترسین .........کار خطر ناکی نمیکنم........
حالا که حسابی افتادم تو خط بی بر نامگی و دارم حال می کنم.....به عنوانه ضد حال می خوام یکهو تغییر جهت بدم و بزنم تو خط نظم.....
اتو کشیده و با کلاس....خیلی متشخص...به زورم شده درسامو عین یک بچه خوب بخونم و کلاسام رو هم غیبت نکنم...(البته انتظار ندارین که انقلاب و برنامه ریزی رو برم سر کلاس؟؟...نه لطفا...تخفیف هم داریم...دیگه..)
خیلی خیلی سخته اونم برا من که تازه داشتم کیف می کردم........ولی الانم یک جورایی از اینکه چقدر حالم گرفته می شه دارم کیف می کنم.....
اوه اوه...فکر کنم......ظاهر حرفام داره نا مفهوم می شه.....الانه که دوستا و آشنا هایی که وبلاگم رو می خونن.... برام امین آباد جا رزرو کنن و یک دونه از اون ماشین خشگلا که بالاش چراغ داره بفرستن دنبالم......
البته خیالی نیست...به یک شرط......که کرایه راه رو خودشون بدن....P:
از شوخی که بگذریم.....یک وقت نگرانم نشین ها.....به نظر خودم دارم دوره خوب و آموزنده ای رو می گذرونم....
در ضمن دیروز از ظهر به بعد واقعا خیلی خوب و سر حال بودم.....هر چند صبحش بی حال بودم ولی تا شب کم کم توپ توپ شدم.....فقط کاش همزادمم مثل من حالش جا بیاد.....و مسائل شرکتم که حل بشه...و همه همکارا خوش باشن......ما هم خوشیم دیگه....
امروز جمه صبح یک کوه کوچولو رفتم بدک نبود....ولی دلم یک با حالش رو می خواد...با رفقا اساسی بریم بالا.....و یک نفسی بکشیم....
شما هم انشا الله همیشه خوش باشین.

No comments: