Thursday, December 20, 2001

طبق معمول و بر اساس يك سنت ديرينه و يك عادت قديمي ، دنيا شلوغه ......شايد نه به شدت يه چنگ چهاني اول يا دوم...و يا زمان جنگ هاي صليبي......و يا نه به اندازه چند وقت پيش كه امريكا سفت و سخت افغانستان رو مي كوبيد........و در سطح كوچيك تر تو كشور خودمون اوضاع مثل ماه هاي قبل از انقلاب يا 18 تير نيست....ولي از نظر من برايند بحران ها و نگراني ها و در گيري ها از اول تاريخ فرقي نكرده....
الان اوضاع كشورمون خيلي خيته !!! ولي مهمتراز در گيري ها ي جناح ها با هم به نظر من پائين اومدن حسا سيت مردمه....
من اين چند وقته كه وبلاگ نويسي رو شروع كردم و نيت اوليم اين بود كه همه حرف ها و درگيري هام رو بگم....همون حرف هايي كه از وقتي عقلم در اومد و با مسايل سياسي رو برو شدم توي گلوم گير كرده بودن...و تنها محل خود نماييشون تو دفتر شخصيم بود.............
نمي تونم باور كنم كه من همونيم كه از شدت سياسي بودن (................)
نمي دونم چزا كمتر حرف سياسي مي زنم.....شايد بايد با كمال شجاعت اعتراف كنم كه منم به عنوان جرئي از اين مردم به حاشيه رانده شدم....
آروم آروم...ولي...بد جوررر......
نمي دونم....خيلي چيز ها رو نمي دونم ......من هنوز روزنامه می خونم و در جریان مسایل هستم...ولی احساس می کنم من و اکثر جوان ها و دانشجو ها که تا قبل از این آخر سیاسی بودیم و دلمون برا مملکتمون کباب بود....الان توی یک تور نامرئی گرفتار شدیم...و با کمال احترام از بالای سقف آویزونمون کردن....از یک طرف هیچ اتکایی نداریم و دستمون به جایی بند نیست و از طرف دیگه کاری از دستمون بر نوی یاد....و از همه بد تر اینکه...این تور رو نمی بینیم و نمی فهمیم که گیر افتادیم......
واقعا وحشتناکه که آدم گرفتار باشه و نفهمه که کی و چجوری گرفتار شده و اصلا چجوری باید خودشو از این حصاری که نمی بینه آزاد کنه.......
الان از هرکی بپرسی میگه نمی دونم.......و آخر حرفای همه به این کلمه ختم میشه.....که بنظر من بد ترین جوابه...شاید صادقانه ترین باشه...ولی بی فایده ترینه......
......
......
...
## اینو بگم که می دونم یک موج منفی و نا امید کننده تو حرفام هست...برا همین ادامش ندادم.....و برای اینکه...کلا چند روزیه منفی شدم...و ازتون می خوام که شما نا امید نشین و یک فکری به حال کشور عزیز و غریب مون بکنین...و منم در جریان بگذارید.
(البته من همین الان که این مسئولیت بزرگ رو انداختم گردن شما یی که حتی نمی شناسمتون و خودم به یک بهانه ای -حالا منطقی یا غیر منطقی - از زیرش شونه خالی کردم دقیقا همون گناهی رو مرتکب شدم که همه ما ایرونی ها شاید از زمان قاجار تا حالا داریم تکرارش می کنیم و همیشه هم چوبش رو خوردیم......ولی باز درس عبرت نگرفتیم....واقعا متاسفم....برای شما....کشورم.....و خودم...)

No comments: