Friday, December 21, 2001

شب یلداتون مبارک.

امشب شب یلداست.
شبی به تاریکی و سیاهی همه شب ها ....و به سرمای تمام شبهای زمستانی ....فقط کمی طولانی تر.....
شبی که همه برای فرار از طولانی شدن سیاهی و برای فراموش کردن سرما دور هم جمع می شن....جمع می شن تا فراموش کنن یک جای خالی رو تو قلبشون ...جای خالی یارشون..و شبهای بلند و زیبایی که می تونستن تا صبح با یارشون حال کنن....اون یاری که در اثر خود پرستی و غرق شدن در گرفتاری های زندگی.....در کمال حماقت بیرونش کردن.....اون یاری که هیچ جای دنیا مشابهش پیدا نمی شه...اون یاری که هر جای دنیا بری باهات میاد و همه جا یک رنگه....یاری که آخره مهربونیه و آخر قدرت...همونی که قلبت آفریده شده تا به عشق اون بتپه....همونی که تکیه گاهت می شه تو سختی ها و یار شادی آفرینت.....
توصیفش خیلی سخته اونم برا کسی مثل من که الان دارم به جای خالیش نگاه می کنم و سعی در توصیفش دارم...حالا فرض کنین اگه اون ..اونی که از رگ گردن بهم نزدیک تره.....الان با هام آشتی بود چه حال خوشی داشتم من...اونوقت بیکار نبودم تا وقت عزیز با یار بودن رو حروم کنم برا شما روضه بخونم...چه عشقی می کردم برا خودم.......

اره این طولانی ترین تاریکی و سیاهی سال آگر با یک نظر یار قرین بشه..ازظهر تابستون روشن تر و گرم تر می شه......
به امید اینکه یارم پیامی از لسان حضرت حافظ یا مولانا بده تفالی زدم بهشون.....
ولی......ولی جوابی نگرفتم.....
می دونم چرا....
این عیب دل منه که نتونسته پیام معشوق رو رمز گشایی کنه.....توی این تاریکی راه منزل اون رو گم کرده...این دل بیچاره من....
هم دلم کور شده و هم یارم تنبیهم کرده.....این جواب ندادن بد ترین تنبیه است برای من عاشق بی سر و سامان...که به امید عشق بازی و می نوشی و مستی و خماری از شراب عشقش...دست به دامان میخانه...دیوان حافظ و شمس و دیگران شده بودم.....که در اون ها رو به روی خودم بسته دیدم........
....

طبق معمول آخر کلام رو رها می کنم...این بار بخاطر کوتاهی دامنه کلام...
رشته سخن رو به دست..دیگری میدم....امشب با یک تیر دو نشون می زنم و شما رو میهمان جرعه می ای از اشعار صائب تبریزی می کنم که در عین حال قطره ای هم از می عارف رومی در خود نهفته دارد....
بنوشیم و خوش باشیم....تا مگر به برکت آن دل ها مان...پذیرای وجود آن یار بی همتا گردد......



ای دل ز اوضاع جهان, بیگانه شو بیگانه شو
با آن نگار خانگی , همخانه شو همخانه شو
یک چند در خواب گران, بروی به سر چون غافلان
چندی دگر در عاشقی, افسانه شو افسانه شو
خواهی ز دست یکدگر, کیرند می خواران تو را
دست از گران جانی بشو, پیمانه شو پیمانه شو
از هوشیاری نفس, با سد سکندر می شود
چون سیل در راه طلب, مستانه شو مستانه شو
تا در حریم زلف او, گستاخ گردی همچو بو
با صد زبان در خامشی , چون شانه شو چون شانه شو
در پله دیوانگی, فرشست سنگ کودکان
مرد ملامت نیستی, فرزانه شو فرزانه شو
خود را بسوزی پاک اگر, از عیب- خود را پاک کن
دریا چو نتوانی شدن, دردانه شو دردانه شو
شبنم ز راه نیستی, با مهر تابان شد یکی
جان را به جانان بر فشان, جانانه شو جانانه شو
از عارف رومی شنو, گر حرف صائب بشنوی
" حیلت رها کن عاشقا, دیوانه شو دیوانه شو "

No comments: