Tuesday, December 30, 2003

این چند روز گذشته رو بیشتر تو محیطی بودم که تقریبا توش غریب بودم ... کسی منو نمی شناخت ... ولی همه روابط دوستانه بود ... اینکه چه کاره ام ... اصلا مهم نبود ... بودن ... و دل سپردن ... اصل بود ... با چند تا از جوون های جمع نزدیک تر شدم ... و کم کم ... شناخت شخصی شکل گرفت ...
نمی دونم چرا به نظر عجیب میاد اگر یکجا تنخا بری ... بدون پیش ذهنیتی از محیط و آدمهاش ...
به نظر من خیلی جالب میاد ... گه گاه بد نیست آدم از لاک خودش بیرون بیاد ... پیله ای که دور خودش بسته، باز کنه و... پا به یک محیط جدید بگذاره ... و خودش رو محکی بزنه ... چه بهتر اگه ... هدف خیر هم مد نظر باشه ...
در نهایت وسط این همه اتفاق ناگوار و شلوغی آرامشی نسیب آدم می شه که خیلی ارزش داره ...
وقتی آدم غرق کار می شه ... روز به روز خودخواه تر می شه ... وقتی هدفدار ورزش می کنه ... برنامه می چینه برای مسابقات ... کم کم ... همه چی ارزشش رو در برابر موفقیت از دست می ده ... اگر ارزشی هم باقی بمونه فقط برای تحکیم منیت وجود آدم ضعیفی مثل منه ...
...
گه گاه آدم باید تو دل خودش یک زلزله ایجاد کنه ... تا فرو بریزه این همه خودخواهی ... ...

No comments: