Saturday, December 20, 2003

یک شک ...
آیا می توانم؟
من خسته ... من تنها ... من ضعیف و بی انرژِی ...
امیدی به زمین و آسمان نیست ...
آنها خالی از انرژی اند در برابر آزمونی اینچنین دشوار ...
سه روز ...
سه روز که کاش .. سر به بیابان داشتم ... تنها بودم ... فارغ از هر کاری ...
آما نمی شود ...
من اینجایم ... و شک دارم به توانم ...
نه ... به یارم و به عشقش ایمان دارم .... اما به اراده خود بیمناکم ....
من ... در بندم .. من پای بستم به این خاک ... مرا چه به آسمان و افلاک ...
غوک را چه به پرواز ...
دعایتان را بدرقه راهم کنید که سخت به آن محتاج است این فقیر راه ...
دلم می خواهد تفالی زنم بر دیوان حافظ ... ولی الان زوده .. امشب شب یلداست و فال نقل محفل امشب ... بگذارم برای شب .. یا اکنون که حالی دست داده شیرجه زنم ؟
... یا حضرت حافظ :
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش / بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال / مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام / هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار / کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
نازها زان نرگس ترکانه اش باید کشید / این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند / دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود / عاشق مسکین چرا چندین تحمل بایدش

No comments: