کلا از واستادن تو غرفه اصلا خوشم نمی آد ... البته این نمایشگاه یک کم بهتر بود ... شاید مسئولیتم کمتر بود ... فقط هرکی مشخصا با من کار داشت جواب می دادم ... راحت ! .. مجموعا بد نبود ... خود نمایشگاهم اول به نظرم خیلی بی مزه رسید ...
غرفه وبلاگستان ... ماشالا ... فکر کنم فقط از صدقه سر این غرفه بود که یک کم نمایشگاه شلوغ می شه این روزا ...
از شیطنت های برو بچ عکاس و یواشکی عکس انداختن بگم ... که ترجیح میدادم چی بشه و چی نشه ... ولی بی خیال ... چندان هم مهم نیست ;)
بدترین نگرانی ... نه فقط الان و تو این شرایط ... همیشه ... اون پلنگ موقعیت نشناسه که همه چی رو خراب می کنه ... همونی که تو خواب دیدمش ... همونی که در برابر محبت من بهم حمله کرد ...
اشکال نداره ...شاید اینم قانون طبیعته ... نه قانون طبیعت هم که نباشه ... هر چقدرم غیر طبیعی باشم ... چون برام تکرار می شه ... باید عادت کنم ... به بی اعتنا بودن ... و مطمئن بودن به قدرت دستام برای کنترل یک پلنگ وحشی و بی احساس که همه چی ... عشق محبت ...و دوستی براش بی معنیه ... فقط یک فرمول تو ذهنش داره ...
این منم تنها در انبوه جمعیت ... با همه می چرخم ... می خندم و شیطنت می کنم ... اما این منم تنها در این میان ... و جایی خالیست میان دل من تنها برای یکی ... همو که مثل هیچ کس نیست ... همان یار بی مانند ... همو که فرا انسان است و خالق انسان ... همو که می جویمش ... و با یادش چه لذتی دارد قدم زدن زیر باران ... و و گم شدن در مه ...
No comments:
Post a Comment