Thursday, October 02, 2003

می دونید الان چی دلم می خواد ... دوست دارم سوسکی بالدار باشم که روی یک برگ نشسته و در مسیر یک جویبار در حرکته .... لم داده گوشه برگ ... بی هیچ ترسی از غرق شدن ... نسیم خنک می وزه .... و ین جویبار تا بی نهایت ادامه داره ... و آبشاری هم در بین راه نیست ...
به دنبال آرامش هستم .... جایی دوست داشتنی ... که بشود برای مدت زیادی... تنها ... آرام و بدون هیچ ترسی ... فقط نفس بکشم ... و به هیچ فکر کنم ... به هیچ فکر کردن سخت است ... من مغزم را و فکرم را در ساحل جای خواهم گذاشت ... و سوسکی خواهم بود بدون مغز ... بدون فکر ... بدون تشخیص ... بدون قضاوت ...
نه سوسک بودن زیاد است ....
می خواهم به هیچ بیاندیشم ... با ابزار هیچ ... یعنی من هیچ باشم ... معلق در هیچ ... در راه رسیدن به هیچ
می دانید همه اینها یعنی چی؟ معنی هیچ می دهد ...
...
هیچ
..
آن هیچی که معنای همه در آن نهفته است ...

No comments: