گاه پیش از سفر درون، سفر جسم لازم می گردد ...
همه گویند که یار را در دل می باید جست ... نه بر خاک و نه در اعماق کهکشان ... او اینجاست در دل عاشق ... و نیزدر دل آرزومند من ... دلی که در حسرت داشتن عشق است ... و همچنان ناکام ...
اما من می گویم که دل کندن از کار و زندگی ... بی توجهی به ناراحتی ها و فراموش کردن زشتی ها ... دمی آسودن از روزمرگی ... فرصتی می دهد برای تمرین عشق ... کسی که برای یافتن عشق سفر کرده باشد ... و سفر برون و درون را با هم پیوند داده باشد ... زیبا تر رسم عاشقی را پاس می دارد ... و قدر معشوق می داند ... و می فهمد که آسمان همه جا به رنگ زلف یار است ... اگر هر لحظه اش با بوی او معطر شده باشد ...
دلم می تپد برای خلوتگهی چونان غار حرا ... و یا اشرمی که دمی در آنچا خودم را گم کنم ... میان کلی روح سرگردان و عاشق ... آیا می شود چون منی با این همه آرزو و خواسته زمینی ... که اگر سفری هم باشد ... چونان احمقی همه خواسته هایم را بر طوماری حک می کنم... و با خود می برم !!
آیا می توانم لحظه ای از فیض وجود پیری مدد جویم و در دنیای روشنتر غرق شوم ؟
آیا می توانم؟
No comments:
Post a Comment