Tuesday, September 30, 2003

دوست دارم امشب با تو تنها باشم ...
تا صبح ...
تا آنجا که بتوانم در برابر خواب مقاومت کنم ...
امشب برای اولین بار می خواهم بخوانمت ...
می خواهم امشب آغازی باشد برای یک بی نهایت ...
زفافی برای یک عمر زندگی ...
و فردا روز دیگری برایم شود ... یک آغاز ... در مسیر یافتن دریای بی کران عشق و ابدیت و احدیت ...
مدتی است که می خواهم با تو بگویم از عشق ... می دانی چرا .... چون می خواهم بشنوم کلمات سحرآمیز تو را و نگاه پر عشق و قلب مهربانت را حس کنم ... از نزدیک ... که آتش می زند به دل ...
می دانی خسته شدم از تصور کردن عشق و انرژی ای که دوست دارم از قلبت به سوی قلبم گسیل داری ... و می خواهم از این پس همه چی واقعی باشد ...
اعتراف می کند که هنوز سوزان عشقت نگشته ام ... اما می دانم اگر امشب دعوتم را لبیک گویی ... زندگیم خواهد سوخت ... در شعله های رنگارنگ و زیبای عشق آسمانی تو ...
و از آن پس درک خواهم کرد تو را و راهت را و عشقت را ....
...
دعوتم را قبول کن و با من بیا ... به دیدارم بیا ... که سخت مشتاق و بی تاب دیدارت هستم ... قلبم مدت هاست جویای چنین عشقی است ...
عشق پاک و زیبای تو ...
عشقی که صاف و روشن است ... سند و مدرک نمی خواهد ...
می دانی دلم می خواهد از این پس تو را با پسوند مالکیت بخوانم .... می خواهم مال تو باشم و تو مال من ...
آنگاه آزاد شود از دیگر مالکیت ها ... مالکیت من بر اموالم و مالکیت آنها بر من ... مالکیت دیدنی و نا دیدنی انسان ها بر هم ... آزاد شوم از انتظارات و توقعات ...
می خواهم دیگر تنها تو مخاطب نامه ها و نوشته ها و درد دل هایم باشی ... و تو پاسخگویم باشم ... پاسخ این قلب بیمار من ...
می خواهم مریدت باشم و تو مرشدم ...

No comments: