این گلو درد هم ول کن نیست انگار ... هفته پیش اصلا محل خودم نگذاشتم که مریضم ... هم شرکت رفتم ... هم کلاس هام رو ... وهم هر جایی که پیش می اومد ... ولی دیگه خسته شدم ... امروز کلاسای بعد از ظهرم رو نموندم و برگشتم خونه ... بلکه بهتر شم .. :|
این مریضی من احساس می کنم یک جریاناتی داره ... شروع شدنش وقت عجیبی بود و مشکوک بود ... انگار نیات و افکار من رو خونده بود .. که این موقع پیداش شد ... یک جورایی احساس می کنم کل انداخته باهام ... منم حالشو می گیرم ... نمی گذارم عین کنه بچسبه بهم ... اونم با برنامه های هفته آیندم ... با جنگل رفتن اصلا جور در نمیاد ...
No comments:
Post a Comment