Wednesday, March 20, 2002

متاسفانه چهارشنبه سوری امسال از رو آتیش نپریدم و سرخیش رو با زردیه خودم عوض نکردم ... همه چی به چند تا سیگارت و ترقه و دینامیت و این حرف ها محدود شد ...
امشب آخرین شب سال 80 و چند ساعت دیگه سال تحویل میشه ... خونه تکونی هم تموم شده ... الان دیگه وقت اونه که هرچی گرد و غبار و زردی دارم بریزم بیرون و اونهارو دنبال خودم نکشم و ببرم تو سال جدید ... الان وقتشه که یک نفس عمیق بکشم و ... نمی دونم ... نمی دونم چیکار کنم ... به محفوظاتم که مراجعه می کنم هیچ دستور العملی پیدا نمی کنم ... تو کتابای حرفه و فن راهنمایی هم هیچ ماده ای بهمون معرفی نکردن که لک و پیس رو دل آدم رو پاک کنه ... بازم فکر می کنم .. به بعضی از حرفای قشنگی که بزرگان گفتند ... از اون حرفایی که از دل بر اومده و بر دل می شینه .. همون هایی که وقتی دلت گرفته بطور باور نکردنی ای یک راهی به داخل دلت پیدا می کنن و همه چی رو زیر و رو می کنن ... آره ... زیاد فکر کردم .. ولی این دفعه هیچی به فکرم نرسید و هیچ کدوم راهی به قلب تاریک من پیدا نکردن ... نمی دونم چمه ... می دونین ... فکر می کنم اوضاع از پند و نصیحت و شعر و این حرفا گذشته ... یا ... الان که دقت می کنم ... احساس می کنم که خودم نمی خوام راهشون بدم ... روم نمی شه ... دیدین اگه آدم خونش کثیف باشه دوست نداره مهمون بیاد ... منم خجالت می کشم ... دلم می خواد به یک روش دیگه سر کوک بیام بعد برم سراغ بزرگان ...
این فصل بهار شاهکاریه ... با اینکه من حساسیتم شروع می شه و گاهی پدرجدم رو در میاره ... ولی من دوستش دارم ... مخصوصا اگه مسافرت بری ... بری تو دشت و دمن ... حالا اگه جورم نشه همین تهران خودمونم تو تعطیلات تیکه ای می شه برا خودش ... خلوت و آروم ... و البته با اون کوه های دوست داشتنیش ... یک موقعیت خوب دست می ده که حتی بدون استفاده از اعجاز ادبیات و هنر شعر (البته اگه اونهام باشن که فبها ) ... با مدد گرفتن از قدرت و انرژی انکار ناپذیر طبیعت ، به روش پرنده ها و چرنده ها ، درختا و گلها وجودمون رو تخلیه کنیم ... آره بهار یعنی همین دیگه ... همه سعی می کنن با یک تکون خاک و خلهایی که بخاطر بی تحرک بودن روشون نشسته بریزن دور ... و با یک تپش تو قلبشون موتور گرما بخش عشق و روشن کنن و سرمای رکود و بی تفاوتی رو ذوب کنن.
من دیگه نمی تونم بیشتر حرف بزنم ... و چیزی بگم ولی این دعای سال تحویل اگه بهش توجه کنیم و هر بار مثل یک نوشته تکراری اول تقویم ها نگاهش نکنیم ... یکی از زیبا ترین و قدرتمند ترین دعا هاست.
الاها....ای معشوق من ... ای معشوقی که احوال دل عشاقت در دست توست و با نظری این دل عاشق رو زیر و رو می کنی .....
ای معشوقی که نتنها احوالات دل عاشق در دست توست ... بلکه برنامه و احوالات خورشید تابان و ماه دلربا هم در دست توست ....
این یعنی اینکه من و ماه و خورشید و فلک ... همه در لیست عشاق تو ایم و منتظر اشاره ای از سوی تو ....
ای حاکم دل من ... در این سال جدید تو خونه تکونی دلم بهم کمک کن و لحظه به لحظه با جوششی که عشق تو به قلبم می ده اجازه نده گرد و غبار دشمنی و زشتی رو قلبم بشینه ... معشوقم ... لحظه به لحظه با کرشمه هایت منو به خودت عاشق تر کن و با این عشقی که خودت بهم ارزانی داشتی لیاقت باقی موندن در کوی عشاقت رو ازم دریغ نکن ...
الا ها بین من و دیگر عشاقت اعم از کوه و دشت و آسمون و ابر و... آشتی برقرار کن و به مدد این عشق منو در پناه امن خودت از بلا ها محفوظ بدار ... به من و همه دوستان و اقوام و آشنایان جسم و روحی سالم عطا فرما تا در آرامش لحظه لحظه زندگیمون رو با عشق به تو روشن و زیبا کنیم.
خدایا من به عنوان یک بنی بشر خواسته و آرزو زیاد دارم ... و می دونم که تو می تونی همشون رو بهم بدی و از مهربونیت هم بدوره که ندی... ولی چون از قدرت زبانم برای نام بردن و دستم برای تایپ کردن خارجه ... و در ضمن می دونم که تو از خودم به اونها وتقف تری ... سخن کوتاه می کنم و فقط اصل کاری رو ازت می خوام همونی که بقیه رو هم در بر می گیره: یعنی عشق بی پاین خودت.

No comments: