از یکه دو هفته پیش برای امشب روز شماری می کردم ... که با خودم خلوت کنم ... و یک جلسه بگذارم ... خیلی وقت بود که از این جلسات تو برنامه هیات مدیره نداشتم ... واقعا احساس نیاز می کردم ... به فکر یک تولد تازه و یک تغییر اساسی افتاده بودم ... ولی هی انداختمش عقب تا با شب تولدم هم زمان بشه ...
اما امشب پشیمونم که چرا همون موقع جلسه رو تشکیل ندادم ... چون امشب اصلا تو مودش نیستم ... یه احساس کسلی دارم و از دست خودم نا راضی ام ... البته این نارضایتی چیز جدیدی نیست که امشب سراغم اومده باشه ... نه .. این حسیه که خیلی وقته با خودم دارمش و دلیل اصلی ضرورت تشکیل جلسه است ...
برخلاف معمول که کشف علت اصلیه کسل بودن سخته من می دونم علتش چیه ...
علتش نه به خونه مربوط میشه و نه به دانشگاه و نه به محل کار ... هیچ ارتباطی هم به اوضاع بد سیاسی - اجتماعی- اقتصادی - فرهنگی جامعم نداره ... نه به اوضاع بد زندانیان سیاسی نه به بلاتکلیفیه راستیا و چپیا و وسطیا و ... نه به اینکه بوش چی میگه و حرف حساب شارون چیه ... نه به هواپیما ربط داره نه به هیچیه دیگه ... البته منظورم این نیست که من به این ها بی توجهم ... نه ... حرفم اینه که کسل بودن من به اینا ربطی نداره ... شاید شب و روز بچرخم و از در و دیوار حرف بزنم ... از خیلی مسایل ناراحت یا خوشحال بشم.. ولی باز این بی حالی و کسلی هنوز ته دلمه ....
یه احساس تنهایی ..احساس دوری ... احساس پشیمونی... احساس شرم ...
و فاصله آشکاری که با رگ گردنم پیدا کردم .... همش بر می گرده به خودم ... به اون خودی که زیادی سرگرم خودش و خودپرستی هاش شده ...
به هر حال می دونم که به زودی با گوش چشمی این قبض وجود من هم به بسط می انجامد ...
قفلگر گه قفل سازد گه کلید / قبض و گاهی بسط آید مشو نا امید
به این امید دلم رو به باد می سپارم تا نسیم کوی دلبر رو ازش گذر بده و چشم و دلم رو روشن کنه
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشی / شاید که نگاهی کنه آگاه نباشی.
No comments:
Post a Comment