Wednesday, February 06, 2002


منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن / منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات / بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست / بدست مردم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب / که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سرزلف تو واقفم ورنه / کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس / که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب / که گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ / که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن


این فالیه که همزادم به نیت من سر مقبره خواجه شیراز گرفته .... دستش درد نکنه ... هم دست همزادم و هم دست حضرت حافظ ... با این شعر گفتنش که حرف دلم رو زد و روحم رو تازه کرد ....

No comments: