Thursday, February 28, 2002

دیشب دانشگاه تربیت معلم جشن کردی بود. کردیش میشه : جیژنی گه وره ی کوردی
برنامه موسیقی و رقص ... البته به قول یکی از سخنران ها درست نیست بگیم رقص اسمش هست
"هه لپه رکی "
دیشب 2 تا اجرا داشتند یکی توسط بچه های کوچیک یکی هم توسط یک گروه بزرگسال که سال پیش جایزه اول جشنواره موسیقی و آواز یونان رو برده بودند .. و تنها گروهی بودند که عضو زن نداشتند ... هرچند اصل خیلی از این رقصهای گروهی (یا همون هه لپه رکی) بصورت جمعی (زنان و مردان با هم) هست .
یکی از سخنران ها توضیحی در مورد اصل و مفهوم تاریخی این اجرایی که ما دیدیم داد که سپاهی بعد از باز گشت از جنگ شرح ما وقع رو برای پادشاه کر و لال با رقص تعریف می کنه ... با رقص پا و حرکات دستمال در دست سر گروه و جلو عقب رفتن های هماهنگ و موزون و هدفمند .

ساز مورد استفادشون دهل بود و سورنا ... بر خلاف همیشه که این نوا رو وقتی از تلویزیون می شنیدم بدم می اومد این بار از جلو واقعا خوشم اومد احساس می کردم که بالا پایین رفتن صدا چقدر بجاست و متناسب با احوالاتم.
چند وقت پیش یک برنامه ای دیدم از تلویزیون در مورد فرقه های مذهبی در نقاط مختلف جهان و استفاده اونها از موسیقی ... که همشون یک جور ساز طبل مانند با صدای خیلی خیلی بلند دارند ... از چین گرفته تا قبایل آفریقایی و سرخپوستای امریکایی ... و می گفت تاثیر این صدای بلند رو روح و روان آدم حالت مثل خلسه ایجاد می کنه ...
البته این مسئله برای ما که در محیط های شهری با این همه الودگی صوتی زندگی می کنیم غیر قابل فهم و غیر قابل تحمله ... و این نشونگر اینکه ما چقدر ازطبیعت خودمون فاصله گرفتیم ....

من خودم کردستان رو ندیدم ولی از عکس هایی که دیدم و توصیفاتی که خواهرم از سفر دانشجوییش به اونجا تعریف کرده خیلی مشتاق شدم ... تصورم طبیعتی بکر وپر از انرزیه که منتظره منه که برم و سیرابم کنه ... سرزمینی زیبا با بنا های تاریخی و مردمانی با رسومات دیدنی و گذشته ای پر بار... هر چند الان مثل خیلی جاهای دیگه ایران مناطق محروم زیادی داره و شاید بد تر از جاهای دیگه به دلایل قومی- سیاسی به یک محرومیت تحمیلی دچاره ... و همچنین تداعی خشونت که در اذهان مردم شکل گرفته هم به نظر من بر می گرده به مسائل سیاسی و ترس سردمداران که چیز جدیدی هم نیست از زمان محمد رضا شاه و رضا شاه هم برین عقب تر .. برسین به وقتی که عده ای از کرد ها به خراسان تبعید می شن (و هنوزم در شمال خراسان ساکنن) ... ترسی که از جدایی خواهی قومی نشات می گیره که از تبعیض ها به تنگ اومده ... ترسی که بخاطر نفس وجودش تبعیض رو ایجاد کرده ... با دست کم گرفتن یک دلی و ایران دوستی همه اقوام ایرانی (که نمونه واضحش وقتی دیده می شه که ما از ایران دور می شیم !)
البته اختلاف بین آدم ها همیشه بوده و هست ... اختلاف بین آدم ها با دین های متفاوت (نه اختلاف بین دین !) ... با نژاد ها و فرهنگ های مختلف ... و حتی نمونه ای که من دیدم بین یک نژاد از شهر های مختلف ... بین ده بالا و ده پایین ... بین دو همسایه .... و حتی بین دو برادر با حداکثر مشترکات ...
این نوشته رو روی سن آویزون کرده بودند : مه ژی بو مردن / بمره بو ژیان
یعنی: برای مردن زندگی نکن ، بمیر برای زندگی.
تو این جشن خیلی حرف ها زده شد و خیلی شعر ها به زبون کردی خوندن ... که متاسفانه من نمی فهمیدم... ولی موسیقی مرز زبان رو می شکنه و نفهمیدن زبان یک خواننده از لذت شنیدن نوای ساز آواز خوشش کم نمی کنه.
آنجا که کلام و شعر از بیان احساس ناتوان می شه نوبت به موسیقی می رسه و اونجا که به مرز توانایی موسیقی برسیم رقص آغاز می شه و نمی دونم که بعد از شعر و موسیقی و رقص چی میاد ... هر چی که باشه ... واضحه که نمی شه اسمی براش گذاشت و با کلاماتی که خیلی وقتی دورشون گذشته توضیحش داد.

No comments: