Friday, February 20, 2004

حق من به عنوان شهروند این مملکت شرکت در تعیین سرنوشتی است که از ما بهتران صلاح دانسته اند ....
من هم اینبار با رای ندادنم اعلام می کنم که این سرنوشت را نمی پسندم ...
اعلام می کنم که ترجیح می دهم شهروند نباشم تا با این مهر داخل شناسنامه ام یک شهروند نون به برخ روز خور باشم ...
این اولین بار در زندگی سیاسی و اجتماعی من است ... که رای ندادم ... در تمام این سالها که اجازه رای دادن داشتم ... احساس اینکه حق انتخاب دارم ... رئیس جمهوری انتخاب کردم و نمایندگانم را به مجلس فرستادم ... هرچند نتیجه چندان مطابق میل من نبود ... ولی احساس من با الان فرق داشت ...
الان که من رای ندادم ... گویی که دیگر تعلقی ندارم و توقعی نمی توانم داشته باشم ... من شهروندی هستم که کار می کنم ،بیمه ام ،درس می خوانم ، مالیات می پردازم ، قوانین را خواسته یا نا خواسته رعایت می کنم ... اما نماینده ای در مجلس ندارم ... من حتی جزو اقلیت مذهبی هم نیستم که نماینده ای داشته باشم ...
شهروندی که سر پایین اندازد و قوانین را رعایت کند ... و در لحظه بداند که هیچ حقی و هیچ احترامی برایش نیست ... پس یک شهروند احمق است ... مانند الاغی که تنها دستورات صاحبش را می شنود ... انجام می دهد ... کتک می خورد و دم بر نمی آورد ... هرچقدر بارش را بیشتر کنند ، غذایش را کمتر ... و یا حتی اگر بارش را کم کنند و غذایش را بیش ... باز الاغی زبان بسته است و راهی برای ابراز نظر ندارد ...
می خواهم پیرو گاندی باشم و نلسون ماندلا ... دوست دارم به اقتدای عشقی که به آن ایمان دارم پیش روم ... تحمل کنم ... تلاش کنم و امیدوار باشم ...
ولی زندگی بس خنده دار شده است ... این خنده تلخ است که مرا به افسار پاره کردن و طغیان تشویق می کند ... یعنی همان چیزی که ایمانی به آن نداشتم !

No comments: