Saturday, February 28, 2004

آنگاه که قطره اشک خود نداند ارزش خود را ...
چه انتظار از خنده سنگین وزن که بداند ارزش اشک سبک را ...

ابر را تا به کی قدرت گریز از باد است ... تا به کجا مجال و گوشه ای می یابد برای پنهان شدن ... روزی چونان امروز نزدیک ... او نیز خواهد بارید ... خواهد شکست با تیزی یک رعد و تندی یک برق ... بی آنکه بخواهد ...

آبی که بخار گشت ... باید بداند که روزی و روزگاری با قدرت یک باد و همکاری رعد و برق فرودی خواهد داشت بر زمین سخت ...
و این افول چه باور کند یا نه قانون زندگیست ... و نتیجه همنشینی با رعد ... همسخنی با باد ... انتظار جوشش چشمه و آرامش دریا از رعد و برق بی مورد است ... عشق و آرامش آنجا نیست ... اگرچه باد آنرا در گوشت زمزمه کرده باشد ... بدان که سودای شکستنت در سر داشته ...

ای ابر دل مبند بر آسمان ... که این چرخش دوار بر زمین می کوبد ساده دلان را ...
بدان اگر خشمی و شکستی و درگیری پدید آمد ... نتیجه اش برای زمینیان باران است و رحمت و زندگی ...
و اگر در این میان تو بارانی بودی با فرودی دردناک ...
بدان که به حق سزاوار آن بوده ای .... تا باز برخیزی و این بار اگر به آسمان می روی .. رعدی باشی غرنده ...

No comments: