Sunday, January 18, 2004

چی بگم؟ چی می تونم بگم ؟
فقط می تونم صداش کنم و ازش بخوام که باهام بیاد ... لحظه به لحظه ... تنهام نگذاره ...
ازش بخوام که نشونه ها رو نشونم بده ... ازش بخوام که مثل همیشه به موقع به دادم برسه ... یا حتی اگه می شه یک کم زود تر ... کمکم کنه ... فانوس راهم بشه ... و ناخدای کشتیم ...
تا بتونم گذر کنم از طوفان ها ...
اگرهم کشتیم تو طوفان شکست ... خیالی نیست ...
چون ناخدای من خداست غم ندارم ...

No comments: