فکر می کنم که چرا می خوام همش حرف بزنم ؟ ... حرف ... حرف ... چه فایده ای داره ... به چه دردی می خوره ...
سکوت هم قشنگ تره ... هم آرامش بخش تر ... هم کم خطر تر ... هم مفید تر ..
تو سکوته که می تونم با خودم به تفاهم برسم ... تو سکوته که می تونم سفر کنم به دنیا های نا شناخته خودم ... تو سکوته که آسون می گیرم زندگی رو ...
پس این همه هیاهو ... این همه حرف ... این همه شیطنت ... و این همه آب در هاون کوبیدن برای چیه؟
از خودم می پرسم ... می دونم که جوابی نداره ... می دونم که می خواد بودنش رو ثابت کنه و جونیش رو ...
تصمیم می گیرم بهش گیر ندم به پروپاش نپیچم ... فقط نگاهش کنم ... اجازه بدم تو لحظات زندگیش خوش بودن رو تجربه کنه ... به شرطی که یادش نره وجود اون نور رو تو قلبش ... نپوشونتش ... و با هر دم و بازدمش اکسیژن عشق برسونه به این آتش گرم ...
No comments:
Post a Comment