Saturday, June 22, 2002

وای که چه حالی کردم .... شب مهتابی ساعت 2 نیمه شب از خونه بیای بیرون تو خیابون های خلوت تهران ... با هوای خنک امشب ... همه چی با هم یک شب فوق العاده ساخته بود .... و من این میون مجنونی بودم که بادیدن ماه یاد یارش افتاده ... همون یاری که در بالا پایین زندگی فراموشش کرده بود .... با دیدن ماه ... دوباره جنونش بالا گرفته ...
... دلم می خواد باز توصیف کنم لحظات زیبا .... هر چند کوتاه رو که محو تماشای ماه به درون خودم فرو رفتم ... اما قابل تعریف کردن نیستن ... چطور می تونی تعریف کنی از لحظه ای که هم شادی و قلبت از عشق می تپه و حال مجنونی رو داری که ماه دیده ... هم شرمساری و شرمنده نوری که ماه بهت می تابونه ... در حالی که تو جز تاریکی و خاموشی نمی شناختی و همیشه پرده سیاهی بودی جلوی نور ...
اجازه بدین سخن کوتاه کنم ... چون انقدر حرف زیاد دارم که می ترسم ترمز ببرم ... اونم 5 صبحیه که از شدت خواب آلودگی نمی فهمم چی می گم ....
آره می ترسم ...
می ترسم ... که تو این بی خیالی و نفهمی و خواب آلودگی به چیز هایی اعتراف کنم که تو روزاز شما آدم ها پنهانش می کنم ... می ترسم اثر مست کننده این ماه ... منو به راست گویی وا داره .... و نشونتون بدم که کیم ... .... نه مثکه هنوز اونقدر مست نشدم ... و حواسم جمعه ... ای کاش ... مست مست ... بودم .... و این خود بی خاصیت رو تو این حالت مستی می شکوندم ... و خیالم راحت می شه .... واقعت که این جور مستی نسیب هر کسی نمی شه ... استعداد می خواد ... هم مستی .... هم دیوانگی ... !
من مست و تو دیوانه .... ما را که برد خانه .... صد بار تو را گفتم ... کم خور دو سه پیمانه .....
نیم مستم کردی ای ساقی ... من ساغر بدست .... یا مده می ... یا مرا چون چشم خود کن مست ... مست .....

No comments: