نمی دونم چه عیبی تو کارمه ...
من زیاد وقت نمی کنم وبلاگ های دیگه رو بخونم .... ولی هرزچند گاهی که یک چرخی می زنم ... نمی دونم چرا نطقم کور می شه ... احساس می کنم که با وجود این همه وبلاگ خوب ... و این همه تنوع دیگه من سکوت اختیار کنم سنگین تره ....
اون اولا که تازه شروع کرده بودم خیلی ذوق داشتم که از اشعار و کلمات قصار بزرگان بیارم و گاهی هم نظر خودم رو بگم ... ولی بعد که تعداد وبلاگ ها که زیاد شد دیدم نه همه عین خودمن ... همه گوششون از این اشعار و سخنان بزرگان پره ... خلاصه زدم تو خط اینکه فقط خودم بنویسم ... ولی الان که نگاه می کنم ... باز احساس گم شدن تو یک اقیانوس حرف و حدیث رو دارم ... یک جور هایی زبونم بند میاد .... البته نمی خوام بگم که حس بدی دارم ... نه حس عجیبیه .... حسی که متناقض با میل به تک و خاص بودن انسان ... احساس می کنی قطره ای هستی از یک موج ... البته نه به اون تعبیر بی خاصیت بودن و زود گذر بودنش ... نه ...
موجی که قراره به بدنه یک کشتی تنه بزنه و حولش بده جلو ...
No comments:
Post a Comment