فکر می کردم امشب که 4 تا امتحان پشت سر همم تموم بشه کمی فکرم آزاد می شه و می تونم راجع به خیلی چیز ها حرف بزنم ... ولی الان که می خوام فکرایی رو که تو این چند وقت به سراغم میومده ومیفرستادمشون عقب ... به زبون بیارم ... نمی شه ! ... نمی دونم چرا ... یا مغزم رو از بس پر از درس کردم ... هنگ کرده ... یا قوه نگارشم خشکیده (از بس آبش ندادم ) ... ولی یک چیز دیگم هست ... و اون اینکه می ترسم بحثی رو شروع کنم ولی به دلایل مختلف تنونم جمع بندیش کنم و همه اون چیزی که تو فکرمه بیان کنم ... و بر اساس شناخت وبلاگی ای که از خودم پیدا کردم ... خیلی اهل سریال راه انداختن نیستم ... و هر وقت ادامه بحث رو به روز های آینده موکول کردم ... بعدا بی خیالش شدم (نمی دونم چرا ؟) ... به هر حال فکر می کنم یک ایراد اساسی پیدا کردم ...
شما جای من بودین چیکار می کردین ؟
یک راهش اینه که برای ریختوندن ترسم از شروع بحث (ترسی که فکر می کنم از تنبلی ناشی شده) یکی باید یکهو هولم بده ... اونم تو قسمت عمیق ... اون موقس که هم ترسم می ریزه هم دیگه شناگر ماهر تو خشکی نیستم ...
ولی این دور و اطراف کسی رو نمی بینم ... باید خودم یک کاری کنم ...
منتظر باشین ... آخر خودم می پرم ... :>
No comments:
Post a Comment