Saturday, May 04, 2002

یک تفالی زدم به خواجه شیراز ... اشاراتی به حال و اوضاع اطراف و اکناف و اخبار داره ...

فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش / گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند / خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
جای آنست که خون موج زند دردل لعل / زین تفابن که خزف می شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود / این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ایکه از کوچه معشوقه ما می گذری / بر حذر باش که سر می شکند می شکند دیوارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست / هر کجا هست خدایا بسلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل / جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
صوفی سر خوش ازین دست که کج کرد کلاه / به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خو گر شده بود / ناز پرورده وصالست مجو آزارش


و البته اشارات بیشتری هم به اون عشقی که در دل هر که ورود کند ... چشم دلش را به دلربایی گل و خوش خوانیه بلبل می گشاید و مجنون وار ... مست و خمار ... در حال سماع روانه بیابانش می سازد .

No comments: