چهار روز پشت سر هم من مهمونی بودم ... از انواع و اقسام مختلف ... عروسی و حنابندون(برای اولین بار تو عمرم رفتم !!) ... تولد ... هرکی هرکی !!... مهمونی خانوادگی ... خلاصه جالب بود که همه افتاده بودن پشت سر هم ...
خیلی وقته وبلاگ ننوشتم ... راستش از دست این کامپیوترم هم اعصاب ندارم ... بد موقعی هوس فرمت شدن کرده ... هر روز کارامو می ندازم عقب تا با آخرین backup از کارام فرمت کنم .... هی وقت فرمت کردن هم پیدا نمی شه ... و انجام این دو تا کار دیزاین می افته عقب و عقب تر ...
نگران کار هام هستم ...
قدرت ریسک کردن ... چیز عجیبیه ...
امشب اینجا نشستم و چپ چپ نگاه می کنم به فردای خودم ...
آیا ....
نمی دونم ...
دلم می خواد بدون هیچ حساب کتابی بدون هیچ نگرانی ای همه چی رو بسپرم به خدا که به بهترین شکل پیش ببره برام ... به شرطی که قول بده راحت ترین و بی خطر ترین راه رو برای تفهیم مسائل بهم انتخاب کنه ...!!
من اتکا می کنم به قدرتش ... دل می بندم به عشقش ... و قدم می گذارم در راهی که با چشم ضعیف خودم دیدم و انتخاب کردم و فقط به امید او به راهم اطمینان می کنم
....
No comments:
Post a Comment