Sunday, September 28, 2003

نمی دونم یوهو چم شد؟
انگار خاموش شدم ...
در فکر حرکت بودم ... ولی ساکن شدم ...
بر خلاف میل خودم دارم عمل می کنم ... نه ... میل که نه ... نمی دونم الان میلم چیه ...
من الان شرکتم ... خسته از کار ... الان وقتیه که باس باشگاه باشم ... ولی هنوز اینجام ... نه کارم رو ادامه می دم... نه به کارای شخصیم می رسم ... نه پا می شم برم خونه ... تازه امشب عروسی هم دعوتم ... وتصمیم گرفتم نرم ...
...
نمی دونم چم شد یوهو ...
می دونم که می تونم چاره براش پیدا کنم ...
ولی نمی دونم که اصلا آیا درسته از این حالت فرار کنم؟
...
می خوام ساعت ها یک جا بشینم ... همه فکر می کنن این کار ازم بعیده ... ولی دلم می خواد مثل یک آدم علاف و بیکار بشینم یک گوشه ...
شاید احتیاج دارم به همچین سکونی ... برای راه افتادن ... شاید موتورم داغ کرده ... و جوش آورده ... باید خاموشش کنم ... و آب سرد روش بریزم ...
...
راستش همه این احساسات با خواب خوب دیشبم جور در نمی آد...
...
شاید اینا تصورات منه ... و مشکل از جای دیگست ... شایدم نباید اسمش رو مشکل بگذارم ... بالا و پایین ... قبض و بسط ...

فکر کنم همه زندگی صداش می کنن ...
:)

No comments: