Tuesday, April 29, 2003

در آن شب نیمه بارانی ... جوان خام پریشان و حیران به دنبال هیچ می گشت ... به فکر گذشته بود و از آینده بیمناک ... تکیه گاهش را رها کرده بود و سرگردان پی گمگشته ای بود که نمی دانستش!
شیخ او را گفت: چرا پریشانی ... چرا بی تابی .. نگران چه هستی ... مگر تو سالک راه نیستی ... پس به یاد آور که در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست

جوان با خود تکرار کرد :
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست ....
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست ....
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست ...

No comments: