سلام ...
من از زیارت قله 3574 متری الوند بر گشتم ... همه چیز فوق العاده بود ...
باد ... ماه و مهتاب ... آسمون پر ستاره ... و آب خنک و خوشمزه جویبار ... شیب زیاد قله های ... الوند و کلاغ لانه و تخت نادر ... دوزخ دره و میدان میشان ... انشالله الوند بازم بطلبه ... :)
وای الان که یادش می افتم ... فکر می کنم کاش بر نمی گشتم .... اون نفس های عمیق .... اون انرژی ای که وارد روح آدم می شه خیلی خواستنیه ... خوابیدن روی تخته سنگ ها و غرق شدن تو آسمون ...
پیاده روی ها و سنگ نوردی های نفس گیر ... با آرامش بعد از رسیدن به قله ... تعادلی رو تو روح آدم ایجاد می کنه که هیچ جای دیگه گیر نمی یاد ....
می خواستم رفتم اونجا ... وقتایی که می شینم رو تخته سنگ ... یک قلم و کاغذ دست بگیرم .... در دلم و وا کنم .... و هرچی تو دلم جمع شده بریزم بیرون ... از چند روز قبلش که وبلاگ هم ننوشتم ... فکر می کردم فکر کردن و نوشتن اونجا خیلی بیشتر می چسبه .... غافل از اینکه .... یه همچون جایی .... آدم خودشو یادش می ره ... چه برسه به فکراش ... چه برسه به حرفاش ... چه برسه به سواد خوندن نوشتنش ...
اونجا غرق می شه تو باد ...می پیونده به روح طبیعت ... حس عجیبیه ... احساس می کنه نه تنها طبیعت باهاش حرف می زنه ... بلکه خودشم با خودش حرف می زنه .... ضربات قلبش ... صدای نفس های خودش هم حرف های زیادی برا گفتن دارن .... می شینی اونجا با اینکه خودت رو از یاد می بری یاد اونهایی می افتی که دوستت دارن و تو هم دوسشون داری ... دلت می خواد تا آخر دنیا بشینی اونجا .... و از این حس غرق شدگی لذت ببری .... ولی باد این اجازه رو بهت نمی ده ... حتی اگر شصت لایه هم پوشیده باشی ... راهیت می کنه که بری پی کار و زندگیت ... بری ولی نه مثل قبل .... بلکه با یک چیز کوچولو تو قلبت .... با عشق به بازگشت ... بازگشت به جایی که به معشوقت بیشتر احساس نزدیکی می کنی ....
بهترین آرزویی که می تونم بکنم ... برا اونایی که دوستشون دارم .... و حتی اونایی که دوستشون ندارم ... تجربه همچین حسیه.
No comments:
Post a Comment