Friday, September 13, 2002

سلام بر تو ای آشنا .... سلام بر تو ای غریبه ... من اینجا هستم .... در کنار تو در کنار دیگر مردمان و شبیه به آنان ... من کسی هستم عاشق کوه عاشق آزادی ... نمی خواهم از علایقم بگویم یا خود را معرفی کنم .... فقط می خواهم بگویم ... که من هستم ... در همین نزدیکی ها .... کسی که با هزاران مشغولیت خود را سرگرم کرده ... و گاهی بی تاب می شود بی هیچ علتی ... گاهی شاکی می شود بی هیچ شکایتی ... و گاهی نگران می شود ... که این همه درگیری به چه کار می آید .... همه رفت و آمد ها برایم شیرینند و در عین خستگی آوردن انرژی بخش هم هستند ... اما گاه به این فکر می کنم که چه کم با خود تنهایم .... که چه کم خود را می شناسم ...
این بی تابی ... این شاکی شدن ... این نگرانی ... این سرگیجه .... همه از اینجا ناشی می شود که من با خودم تنهایم ... با خودی که نمی شناسمش و به او اطمینان ندارم ... سر به کوه می گذارم ... آنجا که از همه وابستگی ها دورم ... روحم را در معرض باد قرار می دهم .... تا .... تا ... نمی دانم چه ... فقط می دانم در چنان جایی است که انرژی از هر گوشه وجودم می جوشد ... آنجا که گویی به یاری دیرینه نزدیک تر شده ام ...
آنجا که تنها این لغات به گوش می رسند ... انرژی ... عشق ....و پرواز .
تنها چیزی که می دانم این است که یاری دارم همیشگی که مرا خوب می شناسد و با همه بدی هایم پذیراست .... همو که در اوج بدیها بیشتر تحویلم می گیرد و گوش به سخنانم می سپارد ... همان یگانه کسی که از بلند نظری مانند ندارد ... همو که نمی توان بر محبتش شک کرد .. همو که بی هیچ علتی به من عشق می ورزد در حالی که نیازی به من ندارد ... همو که عشقش به زندگی معنا می بخشد ... من او را نمی شناسم ... اما او را حس می کنم ... محبتش و توجهش را در لحظه لحظه زندگیم ... من خودم را هم نمی شناسم ... اما می دانم که یک کار می توانم بکنم ... کاری که برای خودم هم خوب است ... و آن اینکه مسیر گذر رحمت او باشم ... تا قلبم روشن گردد .... تا چشمم بینا گردد ... تا خود را بشناسم .... و هم چنان در طلب شناخت او باشم ... در دریای عشق او غرق گردم .. ...

No comments: