نوشتن ... چیز عجیبیه ... اینکه آدم عادت کنه حرفاش رو ... فکراش رو بنویسه ... حالا فرقی نمی کنه کجا بنویسه ... تو وبلاگ ... و دفتر شخصی یا هر جای دیگه ... آدم عادت می کنه ... حتی اگر یک وقت هایی حرفی هم نداشته باشه دلش برا نوشتن تنگ می شه ... و اینجور وقتا حرف زاییده می شه ... بی هیچ دلیل یا محرک خارجی ... حرف ها و فکرا از یک خلا سر ریز می شن و می ریزن تو ظرف کلمات ... این دقیقا اتفاقیه که الان داره برای من می افته و شما نتیجش رو می خونید ... امشب هیچ ایده یا فکر خاصی برا نوشتن نداشتم ... هیچ مسئله ای نداشتم که بخوام تو نوشته های خودم حلاجیش کنم یا خودم رو بخاطر کاری محکوم کنم ... یا خودم رو ارشاد کنم ...معمولا تو نوشته های شخصیم اون جاهایی که خودم رو خطاب قرار می دم ... نسبت به خودم سخت گیر می شم ... سعی می کنم حق رو به هر کسی بدم غیر از خودم ... چون این خودم خیلی بی جنبه است ... زود پر رو می شه .... حالا الانم که مسئله خاصی نیست باز دلم می خواد بزنم تو سر خودم ... الان خیلی سریع یک حرفایی تو ذهنم زاییده شدن ولی قبل از تایپ شدن از بین رفتن ... هیچ کدوم به بلوغ کافی نرسیدن که اینجا ثبت بشن ... حالا منظورم از این حرف ها این نیست که هر چی اینجا می گم کامل و بالغه ... نه ... یعنی اونقدر منسجم نشدن که تو قالب کلمات جا بگیرن ... البته ابنم هست که بعضی وقت ها محدودیت کلمات باعث می شه یک فکرایی گفته یا نوشته نشن ... نه کامل نبودن اون افکار ...
ولی همچین فکر هایی که تو کلمات نمی گنجن در حد مغز کوچک و روح ناتوان من نیستن ... اینا همون چیزهایی هستن که کسایی مثل حافظ و مولانا سعی در بیانش داشتن ... حافظی که کلمات تو دستش نرم و انعطاف پذیر بود ... و مولانایی که به خودش اجازه می داد هر جا دوست داره کلمه ای نو خلق کنه ... باز هم تنونستن حق مطلب رو ادا کنن ...
حالا من اومدم این وسط برا خودم حرف می زنم ... واقعا خجالت داره .... :">
No comments:
Post a Comment