Thursday, April 25, 2002

قصه ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین ، قصه پر باریه از دفتر پنجم مثنوی ... انقدر مطلب و حرف داره که طی دو جلسه هنوز تموم نشده ... و منم نه قصد دارم و نه می تونم همه چی رو این جا براتون توضیح بده ، و البته در هیچ کلاسی هم همه چی گفته نمی شه ... از نظر من این کلاس ها و دور هم جمع شدن ها هیچ کدوم نمی تونن حق این اشعار و قصه ها رو ادا کنن ... شاید این قصه فقط بهانه ای بشه برای اندیشیدن ... و سعی در یافتن ارتباط بین اون و مفاهیم عرفانی و اسلامی به اون زمانی که صرف این کار می شه معنی می ده ... و نتایج انکار نا پذیری بر روح آدم داره ...
ایاز غلامی بوده که به نزد شاه محمود میارنش ... و پس از مدتی بخاطر پاکی و صداقت و رندی (رند از دید حافظ) محبوب قلب شاه می شه و مقام و درجه می گیره ...
خاص خاص مخزن سلطان وی است / بلکه اکنون شاه را خود جان وی است
از دید مولانا رابطه ایاز و شاه به رابطه یکی از اولیا با خداوند تشبیه شده ... ایازی که همه وجودش شکر و ارادت به شاهه ... و شاه که اعتماد کامل به او داره .

آن ایاز از زیرکی انگیخته / پوستین و چارقش آویخته
می رود هر روز در حجره خلا / چارقت این است منگر در علا


به شاه خبر می دن که ایاز حجره ای داره که کسی رو به داخل راه نمی دهد ... اشاره داره به اینکه ایاز مشغول و در گیر شناخت خودشه ... و درون دلش هر نا محرمی رو راه نمی ده ... و دوم با نظر کردن به اصل خودش می خواد مستی ای رو که به قول مولانا از هستی ایجاد شده از سر بپراند :
می رود هر روز در حجره برین / تا ببیند چارقی با پوستین
زانکه هستی سخت مستی آورد / عقل از سر شرم از دل می برد


او را تهمت می زنند که از اعتماد شاه سوء استفاده کرده و سیم و زری از خزانه شاه پنهان کرده ... غافل از این که:
چه محل دارد به پیش آن عشیق / لعل و یاقوت و زمرد یا عقیق

پس گروهی از سوی شاه روانه می شوند تا حجره او بگشایند...

شاه را بر وی نبودی بد گمان / تسخری می کرد بهر امتحان
پاک می دانستش از هر غش و غل / باز از وهمش همی لرزید دل
که مبادا کاین بود خسته شود / من نخواهم که بر او خجلت رود
این نکردست او و گر کرد او رواست / هر چه خواهد گو بکن محبوب ماست
هر چه محبوبم کند من کرده ام / او منم من او و گر در پرده ام
...
..

هر چی بیت ها رو بالا و پایین می کنم تا مهمتر ها و جالب تر ها رو فقط براتون بگم نمی شه ... انقدر نکته و حرف زیاد داره این شعر که از گفتنش پشیمون می شم ... شاید این دفعه همین قدر کافی باشه ... چون من نمی دونم چطور می شه مختصر و مفید این همه اشاره و نکته رو گفت.

No comments: