امروز...یک روز با هوای ملس بهاری که بیشتر به روز پاییزی می زد ... با یک اکیپ از بچه ها زدیم به کوه... بی هدف خاصی ... دست آخر آبشار سوتک طلبیدمون و بعد از کلی بالا پایین رفتن ... به سوی آبشار سوتک رفتیم ... همه چیز قشنگ بود ... البته تنها مسئله ... این بود که با این جمع نمی شد راهای میخی رفت .... تا یک جاهایی از راهی که (به خیال خودم به ناممه) رفتیم ... ولی بعد انداختیم تو جاده اصلی ... به رودخونه و آبشار ها که رسیدیم ... دیگه از شوق زیارت حضرت آبشار سوتک ... دست از پا نشناختم ... و عاشقانه سر و دل و جان در راهش گذاشتم ... و بی هیچ دلیل خارجی از قبیل سر خوردن ... از روی چوبی که نقش پل وصل دهنده ی عاشقان رو بازی می کرد، سوقوطی بس زیبا ... در هوای خنک و مالامال از عشق ... در مقابل چشمان حیرت زده دیگر زائران ... به داخل رودخانه انجام دادم ... و عشق و بی تابی خود را به همگان ثابت کردم ... به راستی که زیارت به این گویند و هر کسی لیاقت طلبیده شدن به این آستان و غسل کردن در این آب مقدس در این هوای نیمه بارانی را ندارد ....
واقعا حال داد ... جاتون خالی P:
No comments:
Post a Comment