Friday, January 06, 2006

من خودم می دونم ...
خودمم خسته ام از خودم ...
از اخلاق بدم خستم ...
از خودخواهیم و کم تحملیم شاکی ام ...
از اینکه توقعاتم زیاده ...
از اینکه انتظار دارم بقیه مراعاتم رو بکنن ...
از این که کارهای کوچیک خودم رو بزرگ می بینم و کارهای دیگران رو کم و کوچیک ...
خودم هم خستم ...
وقتی منم باهاتون هم نوا می شم در اعتراف به بدی ...
برای اینه که خودمم خستم ...
می خوام اعتراف کنم تا از سنگینی بارم کم بشه ...
راه دیگه ای نمی شناسم ...
می خوام تغییر کنم ...
می خوام بهتر بشم ...
آرزو های قشنگ زیاد دارم ...
تصاویر خوب
منظره های بی مانندی که تصویر می کنم ...
هوش از سر هرکی می پرونه !

انتظاراتم حتی از خودمم زیاده در حد توانم نیست ..
اما راهی نمی شناسم ...

راه های خودسازی که بزرگان می گن برای من زیاده ... من خیلی کوچک و کم هستم ... باید راه خودمو پیدا کنم ...

اشکال کار اینجاست که می رسم به یک تناقض :
من برای راه های موجود کوچیکم و باید راه خودم رو بسازم ...
و از طرف دیگه باید بزرگ باشم تا راه بسازم و در راه قدم بگذارم ...

و بر پهنای این کره زمین من سرگردانم چونان اکثر مخلوقات ...
به دنبال گمشده ای که جایش را درونم خالی می بینم ...
می دانم نیست و باید باشد ...
و می دانم اگر یابمش همه مشکلاتم به چشم برهم زدنی ناپدید گردند ...

No comments: