Wednesday, October 05, 2005

همه شک ها و نگرانی ها از یک مسیر سخت و تاریک شبونه از کوه بالا رفتن ... و روز بعد رعد و برق شدیدی ایجاد کردن و ابرها هرچی طی این مدت جمع کرده بودند خالی کردن ... ضربه ابرها به هم خبلب شدید و دردناک بود ... ولی کم کم از خشونتشون کم شد و تبدیل شدن به بارش نرم و زیبای بهاری ...
موقع پایین اومدن از کوه با وجود سنگینی بار مسئولیت و گناه های به دوش گذاشته شده و نگرانی ها و ترس از امتحانات ... احساس سبکی میکردم ... خیلی چیزهایی که دوست داشتم تو شرایط خوب بشنوم شنیده بودم ... مهم این بود ...

از قدیم می گن ... آدم ها مثل چرخ دنده هایی می مونن که لزوما با هم متناسب نیستن ... ولی در اثر تقابل زیاد با تحمل درد ها کم کم تغییر شکل می دن و جفت هم می شن ...

می دونم و مطمئنم ...
حس می کنم ...
هم پیمان بودن با قایقران ها رو در میان طوفان ها ...

خدایا کمکم کن ...
خدایا مرسی برای سلامتی ... ( اینو وقتی چندروز پشت هم رفته باشی دیدن یک فامیل و دردش رو دیده باشی بیشتر حس می کنی)
خدایا مرسی برای اینکه هرچی رو دوست دارم خیلی راحت پیش پام می گذاری ...
خدایا کمکم کن تو طی کردن راه ...
کمکم کن تو تنظیم کردن وقت و انرژیم ...
خدایا من هم عین همه بنده هات جویای موفقیت تو کارم، خانوادم هستم ... علاوه بر اون تو رشته ورزشیم ... و تو پیمودن راه رسیدن به رهایی....
همه چی رو با هم می خوام ... و می دونم که می تونم ... چون خدایی دارم که می تونه ....
شکر.

No comments: