Tuesday, October 25, 2005

از زندگی و خصوصی و روز مره می شه خیلی چیزا یاد گرفت ... از دنیا برای آخرت .. از یک نهر آب باریک می شه بارون رو برای آسمون به ارمغان برد ...

هرجای قصه که معشوقی متصور می شیم و عاشقی ...
یادمون باشه که معشوق ... چه زمینی ... چه آسمونی ...
چه لیلی باشه خودش عاشق مجنون و چه شیرین فارغ از عشق فرهاد عاشق ...و چه شمس برای مولانا ... و چه خود حضرت دوست برای عرفای بزرگ ...
معشوق معشوقه و یک معشوق می خواد
لحظه لحظه اشتیاق رو تو چشم عاشق ببینه
می خواد ستم کنه به عاشق تا ببینه باز مرد میدون هست ...
می خواد عاشق برای خواسته معشوقش هر کار سختی بکنه ...
برای خواسته معشوقش از خواسته خودش بگذره ...


من نه معشوقم و نه عاشق ...
اینجاست که شرمندم از اظهار عشق ...
وقتی من مدعی نمی تونم عاشق باشم ... نباید معشوق هم باشم و از دیگری انتظار عاشق بودن داشته باشم ...

وقتی عشاق ، بهترین معشوق عالم، اینطور مثل من بی وفا و بی توجه هستن ... دیگه چه انتظاری می شه داشت؟

من شرمندم ... که نه برای عشق، که حتی محبتم رو هم نمی تونم نشون بدم و ثابت کنم ...

معشوق معشوقه ... ناز و کرشمه اش ملاک جنون عاشق نیشت ... این مجنونه که لیاقت عاشق لیلی بودن رو داره ...

می خواهم مجنونت باشم ... بیابان گردت باشم ... پس لیلی ام باش و قدم به قدم بتم باش ...

No comments: