Tuesday, July 05, 2005

tv یه مصاحبه ای نشون می داد با دختر دانشجویی که از رو سادگی فروخته می شه به دوبی
و تحت شرایط بدی مجبور بوده 5 سال به نفع کسی که برده بودتش خود فروشی کنه ... این آدم شانس میاره و به کمک شخصی فرار می کنه و به امریکا میره ...
این خلاصه جریان بود ....
با خودم فکر می کردم آیا درست بوده این دختر بنا به اونچه عرف ما درست می دونه و از یک دختر پاک و نجیب انتظار داره خودکشی کنه؟
با وجود سختی های زیادی که کشیده ... و اشتباهاتی که خودش هم مقصر بوده ... الان از اون شرایط بیرون اومده و امید هست که بتونه مثل یک سخص سالم به زندگیش ادامه بده ... مثل کسی که دوره ای بیمار بوده و یا در محیط آلوده ای سرکرده ... بعد می تونه امیدوار باشه که خوب بشه و از لحظات عمرش که خدا به رایگان بهش داره برای هدفی استفاده کنه برای پیشرفتش ...
آیا درست بوده که این هدیه خدا رو بخاطر سختی شرایط از خودش دریغ بداره؟
مثل کسی که تو بیابون بی آب و غدا گم بشه .. زیر آفتاب سوزان بسوزه ... و در معرض حمله حیوانات وحشی باشه ... و اونوقت خودکشی کنه ... غافل از اینکه لحظه ای پس از مرگش نیروی نجات رسیده ... و خودش به دست خودش بازگشت به آرامش رو از خودش دریغ داشته ...

خیلی سخته آدم خودش رو بگذاره در چنان شرایطی ... شرایط بد و ناخواسته ای که ازش راه فرار نداره و نه تنها جسمش بلکه روحش هم خدشه دار می شه ... سخته فکر کردن بهش چه برسه به تحمل کردن ... اما آیا خودکشی تنها راهه؟ شاید آخرین راه باشه وقتی که دیگه نمی تونی تحمل کنه ... اما بدترین راهه وقتی بدونی که لحظات زندگیت ارزش دارن و دلیل دارن ... وقتی بدونی که راه زیادی برای رفتن پیش رو داری ... راهی که دیر یا زود باید قدم بگذاری توش ...
تصمیم گیری سخته ... قدرت و توان تحمل سختی ها در چنین شرایطی یا شرایط سخت دیگه زندگی تعیین کنندست ...
و این قدرت و صبر و تصمیم گیری درست چیزی نیست که بشه از بقالی سرکوچه خرید ... داشتنش هم ربطی به هوش و حافظه نداره .... حتی فکر می کنم تجربه هم نقش کمی توش داشته باشه و فقط درموارد مشابه جواب بده ...
فکر می کنم باید اینها رو از یک جای مطمئن با مهر استاندارد تهیه کرد ... درخواستش رو به جایی فرستاد که مطمئن باشی از سرچشمه باید بگیری ... از خودخودش ...
می شه در هر لحظه دعا کرد و هر لحظه ارتباط برقرار کرد با یک منبع نور و انرژی ...
می شه .... آره می شه ...
دیگه ترس و نگرانی بی معنیه ...
اگرم مثل من خراب کاری کردین و جلو کلی آدم ضایع شدین و سوتی دادین اونم وقتی می خواستین قیافه بیاین ... اونم دوبار پشت هم ... اصلا بهش فکر نکنین ... به اینکه چی می گن ... چی فکر می کنن ... درست یا غلط ... ناخوشایندم که باشه فرقی به حال و زندگی شما نداره ... اگر بدونین چی می خواین ... چیکار می خواین بکنین ... وقتی بدونین کی هستین ... مطمئن جلو برین اشتباهات رو بپذیرید این دلیل بی لیاقتی نیست ... شاید دلیل بی دقتی باشه .... ولی می شه درست شه ....

حواستون رو جمع کاری بکنید که درسته .. اتفاقات جانبی اهمیتی ندارن .... در لحظه فکر کن ... عشق کن و زندگی کن ... این ممکن نیست مگر با یادآوری مدام معشوق .... واین هم ممکن نیست مگر با تمرین...

No comments: