اینجا من نشسته ام ... ...
من خودم را می بینم بر فراز و از دور دیگری را ... و کوچک بودنش در برابر بلندی کوه ....
من اینجایم و خرسند از لحظات تنهایی ام ... و گاه گاهی اندیشه پیوستن به انسانی دیگر سرک می کشد میان افکارم ...
و من می دانم و نمی دانم .... آینده را ...
آنچه که می خواهم بس سخت است و نا پیدا ...
تلاش می کنم برای دیدن نیمه پر لیوان ... و پذیرفتن نیمه خالی اش
از این منظر ... آسمانی آبی می بینم با خورشیدی تابان ... و لکه های ابر .... و این زیباست ... من چشم می گشایم بر زیبایی ها و قدم برمی دارم به سوی زیبایی به پشتوانه کمک و یاری یک یار زیبا ... به پیشواز آینده می روم ...
و اکنون اینجا به خود می گویم ... تا در آینده نیز فراموش نکنم .. و بدانم ... که قدم در راهی گذاشتم ... راهی که سخت است و من سختی اش را زیبا انگاشتم ... که این زیبایی زندگیست ... تلاش کردن را دوست می دارم ....
در این ماه های اخیر بسیار تغییر کرده ام
این چنین که اکنون می اندیشم ... عمل می کنم ... و به تصویر می کشم آینده ام را ... بسیار متفاوت است با آنچه پیشتر می خواستم و می بودم ...
به گمانم این تغییر برای آرام تر بودن و بیشتر تلاش کردن ... همان راهیست که به سوی خودخواهی کمتر پیش می رود ...همان راهیست که می سازد روح نازپرورده ای را ... تا آبدیده و صیقل دیده شود .... تا چون آینه پاک گردد و برای دیدار محبوب آماده ...
امیدوارم که اینگونه باشد و نه آنچنان سخت که توان من خارج ...
مدد می جویم از یار ابدی ...
No comments:
Post a Comment