من دست و پا شکسته ام ... و گویی عضوی به نام قلب ندارم ... نمی دانم طی یک جراحی از بدنم خارج شده شاید ... ولی قبلا داشتم ... مطمئن هستم که داشتم ..
خانه امنم مورد چپاول مورچگان قرار گرفته ... هرچه بیابند می خورند ... به گمانم کم کم به سراغ کتاب ها نیز بروند ...
امروز، 8 مارس هم مبارک روز دفاع از آزادی ... برای زن و مرد ...
من نیز آزادم تا راه روم ... به پرواز درآیم یا بپوسم ... و من زنده ام تا احساس قدرت می کنم .. احساس قدرت تصمیم گیری با همه سختی هایش ... با همه شکستگی ها و تنها ماندگی ها و دردهایش ...
درد حس زندگی است ...
حتی گریز از آن هم حرکت زندگی است ...
من می توانم بگویم ...
بخواهم یا نخواهم ...
بترسم ...
شک داشته باشم ...
دوست بدارم ... یا بخواهم که دوست ندارم ..
من حق دارم ... پس زنده ام .. زنده ام ... پس می توانم ... پس به قله خواهم رسید ...
شما هم با من بیایید به قله ...
دوست داشتن آنجاست ... در قدم قدمی که به سوی قله می روید و زندگی را تجربه می کنید ...
سختی و تاریکی و یاس و دوست نداشتن مال این تنگه است ... وقتی از آن بگذری می تپی!
No comments:
Post a Comment