Friday, February 18, 2005

سلام بر نامش ... و یادش ...
نامی که چون از دل برآید گرما بخشد ...
نامی که در تک تک حروفش نفسی عمیق میابم ... و این نه فقط از عشق من به اوست که خود درونش زندگی دارد و حیات ... و یادآور عمق یک نفس است ...
نفسی بر سر کوه آنجا که خسته و زار به بلندای قله ای می رسی ... و نوازش باد و گرمای آفتاب آرامت می کند ... آنجا که ارزشمند ترین گوهری که می طلبی دم و بازدمی است که ممد حیات باشد و مفرح ذات ...
... آنجا که میان فراز و نشیب زندگی ... در کوچه پسکوچه های درد و ترس و نگرانی قدم می زنی ... دم و بازدمی که زندگی می آورد و عشق و آرامش ، فقط نام دوستی است که عاشقش هستی ... به او نیازمندی ... دوستی که چونان دیگر مردمان رفیق نیمه راه نیست و اگر به سویش روی هیچگاه تنهایت نمی گذارد ... او که به منبع بی انتهای عشق و قدرت دسترسی دارد و آمده است تا به تو آرامش بخشد ... کسی که دستت را می گیرد و پله پله تا ملاقات خدا یاریت می کند ... و ...
آفرینشش نیاز من است و ماندنش منتی بر من ...
و اینبار منم که می باید لحظه لحظه او را درون خود بیافرینم ...
این منم که باید هر لحظه بخواهم ... و برای خواستنم قلبم را ارزانی کنم ... او از من هیچ نمی خواهد ... نیازی به من ندارد ... من نیاز دارم ... باید ببخشم برای او ... عشق بورزم به او ... تا خود را بیابم .

No comments: