سلام،
امتحانام به سلامتی تموم شد ... و زندگی و بدو بدو کردن دوباره شروع شد ... زندگی ای که شاید در ظاهر تشگیل شده از باشگاه و ورزش و کمی کار ... به نظر میاد خوش گذرونیه و کلی جا داره برای شیطنت ... ولی وقتی وسط یک تمرین احساس مرگ کنی و تو خیابون احساس کنی الانه که ولو بشی رو زمین ... این دیگه تفریح نیست ... البته من دوسش دارم با همه سختی هاش ...
خلاصه دارم به سرعت زندگیم رو و لحظاتش رو می گذرونم ... گاهی فکر می کنم با این سرعتی که من می رم ،اصل زندگی رو درک نمی کنم ... انگار عجله دارم زودتر به آخرش برسم !!
خلاصه از این حرفای که بگذریم ... دغدغه های همیشگی ... دلواپسی مسابقه ... نگرانی های آینده ... آدم ها .. دوستا و دوست داشتن ها ... و نگرانی کار ... این دفعه همراه شد با یک شُک ناراحت کننده .... یعنی استعفای یک دوست .. یک مربی ... یک آدم قابل اعتمادی که فکر می کردم به کمکش و با پشتوانش می تونم پیشرفت کنم .... و امیدوار باشم ...
می دونید تو یک سال گذشته که قدم گذاشتم تو یک راه جدید ... آدم های زیادی دیدم ... کسایی بودن که برای یک مدت همراهم بودن ... کسایی که مدتی راهنمام بودن ... هیچ چیز ثابت نبود ... تو همه دست اندازا ... بالا پایینا .. بیشتر وقتا تنها بودم ... می دونستم در نهایت این خودم هستم که باید به خودم کمک کنم ... الان هم باز یک دست انداز دیگه پیدا شده ... که من باید باهاش کنار بیام ... باید علاقه و اطمینانم رو با فرار نکردن از میدون نشون بدم ... حتی اگه توانم کمه ... تا اونجا که توانم اجازه می ده واسم ... تا بعدا پشیمون نشم ... فکر نکنم که می تونستم چیزی رو بدست بیارم اما براش تلاش نکردم ..
باید امیدوار باشم و برای اونچه دوست دارم تلاش کنم ...
و باید یادم باشه که غرق نشم تو این دنیا ... این واستادن ها ... تلاش کردن ها ... از خود گذشتگی ها... این دوست داشتن ها ... همه تمرینی هستش برای یک عشق همیشگی ...
:)
No comments:
Post a Comment